0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۶
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:15 PM

بویی از خاک رهت، همره باد سحری است

رنگی از حسن رخت، مایه گلبرگ طری، است

دم ز زلف تو زنم، زان دم من مشکین است

سخن از لعل تو گویم، سخنم، زان شکری است

جز صبا محرم من نیست، ولی چندانم،

بر صبا نیست، وثوقی که صبا در به دری، است

بر جگر می‌زندم، چشم تو، هر دم، نیشی

خون چشمم که روان است، ازان رو جگری است

روی آتش و شش، از دیده ما پنهان است

ما از آن روی برآنیم که آن ماه، پری است

این که با سوز فراقت، دل ما می‌سوزد

تو برآنی که ز صبرست، نه از بی صبری است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها