0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:09 PM

یارب به آب این مژه اشکبار ما

کان سرو ناز را، بنشان در کنار ما

از ما غبار اگر چه بر انگیخت، درد او

گردی به دامنش مرصاد، از غبار ما

ای دل درین دیار، نشان و نامجوی

جز در دیار ما، مطلب، در دیار ما

آبی به روی کار من، آمد ز دیده باز

و آن نیز اگر چه باز نیاید، به کار ما

آب روان ما، ز گل ما، مکدر است

صافی شود چو پاک شود رهگذار ما

یا اختیار ماست ز گیتی، ولی چه سود

در دست ما چو نیست، کنون اختیار ما

غمهای عالم ار همه، بر ما شوند جمع

ما را چه غم چو یار بود، غمگسار ما

بهر غم تو داد به سلمان، که گوش دار

چندین هزار دانه در، یادگار ما

تا بر سوار مردمک دیده می‌نهد

مردم سواد این سخن آبدار ما

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها