0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۳
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:09 PM

به آستین ملالم مران، که من به ارادت

نهاده‌ام سر طاعت، به آستان عبادت

به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت

به خستگان غمت، در نگر، به رسم عیادت

من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم

جفای دوست، کمند محبت است و ارادت

به التفات تو با من، توان مشاهده کردن

که چون کند به عظام رمیم، روح اعادت؟

زما بریدن یاران، بدیع نیست که ما را

به تیغ هجر، بریدند، ناف روز ولادت

دلا ز کوی محبت، متاب روی، به سختی

که رنج و محنت این ره، سلامت است و سعادت

بیان عشق، میسر نمی‌شود به حکایت

که شرح شوق، ز حد عبارت است، زیادت

حکایت غم عشق، از درون عاشق صادق

بپرس، اگر چه ز مجروح نشوند، شهادت

مراست پیش تو کاری و کارهای چنین را

نسیم صبحدم، از پیش می‌برد به جلادت

جفا، طریقه توست و وفا، وظیفه سلمان

تراست، آن شده خوی و مراست این شده عادت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها