0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۵
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:06 PM

نه ز احوال دل بی‌خبرانت، خبری است

نه به سر وقت جگر سوختگانت، گذری است

گفته‌ای، باد صبا با تو بگوید، خبرم

این خبر پیش کسی گو، که شبش را سحری است

بر سرم آنچه ز تنها و فراقت، شبها

می‌رود با تو نگویم، که در آن دردسری است

نظر من همه با توست، اگر گه گاهی

نکنم دیده به سوی تو درآنم، نظری است

ای دل از منزل هستی، قدمی بیرون نه

به هوای سر کویش، که مبارک سفری است

هر که خاک کف پایت نکند، کحل بصر

اعتقاد همه آن است که او بی بصری است

تو برآنی که بود جز تو کسی سلمان را

او بر آن نیست که غیر از تو به عالم، دگری است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها