0

غزلیات سلمان ساوجی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰
سه شنبه 10 فروردین 1395  3:05 PM

شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است

امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است

به خفتگان، خبری می‌دهد، خروش خروس

ز هاتف دگرست، آن خطاب نزدیک است

صبا، سلاسل دیوانگان عشق تو را

به بوی زلف تو هر صبح، داده تحریک است

بپرس حال من از چشم خود، که این معنی

حکایتی است که معلوم ترک و تاجیک، است

ز کفر زلف تو، دل ره نمی‌برد بیرون

که راه پر خم و پیچ و محله تاریک است

نمی‌رسد به خیال تو، آب دیده من

که دیده، سخت ضعیف است و راه، باریک است

تو مالکی به همه روی، در ممالک حسن

مرا بپرس، که سلمانت از ممالیک است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها