0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۱۷
دوشنبه 2 فروردین 1395  2:25 PM

برآمد ماهم از میدان سواره

ز عنبر طوق و از زر کرده یاره

گرفته از میان ماکناری

ولی ما غرقهٔ خون بر کناره

شود در گردن جانم سلاسل

خیال زلف او شبهای تاره

برویم گر بخندد چرخ گوید

مگر در روز می‌بینیم ستاره

چو در خاکم نهند از گوشهٔ چشم

کنم در گوشهٔ چشمش نظاره

تعالی‌الله چنان زیبا نگاری

برش چون سیم و دل چون سنگ خاره

چو در طرف کمر بند تو بینم

ز چشم من بیفتد لعل پاره

وضو سازم به آب چشم و هر دم

کنم برخاک کویت استخاره

اگر عشقت بریزد خون خواجو

بجز بیچارگی با او چه چاره

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها