غزل شمارهٔ ۷۱۵
دوشنبه 2 فروردین 1395 1:47 PM
ای رخت شمع بت پرستان شمع بیرون بر از شبستان
بر لب جوی و طرف بستان داد مستان ز باده بستان
وی برخ رشگ ماه و پروین بشکر خنده جان شیرین
روی خوب تو یا مهست این چین زلف تو با شبست آن
هندوی بت پرست پستت آهوی شیر گیر مستت
رفته از دست من ز دستت برده آرام من بدستان
شکرت شور دلنوازان مارت آشوب مهره بازان
سنبلت دام سرفرازان دهنت کام تنگ دستان
کفرت ایمان پاک دینان قامتت سرو راست بنیان
کاکلت شام شب نشینان پستهات نقل می پرستان
مه مطرب بزن ربابی بت ساقی بده شرابی
که ندارم بهیچ بابی سر سرو و هوای بستان
تا کی از خویشتن پرستی بگذر از بند خویش و رستی
همچو خواجو سزد بمستی گر شوی خاک راه مستان
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.