0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۲۷
دوشنبه 2 فروردین 1395  1:43 PM

چشم پرخواب گشودی و ببستی خوابم

و آتش چهره نمودی و ببردی آبم

آنچنان تشنه لعل لب سیراب توام

کاب سرچشمهٔ حیوان نکند سیرابم

دوش هندوی تو در روی تو روشن می‌گفت

که مرا بیش مسوزان که قوی در تابم

آرزو می‌کندم با تو شبی در مهتاب

که بود زلف سیاهت شب و رخ مهتابم

من مگر چشم تو در خواب ببینم هیهات

این خیالست من خسته مگر در خوابم

رفتم ار جان بدهم در طلبت عمر تو باد

ور بمانم شرف بندگیت دریابم

بوصالت که ره بادیه بر روی خسک

با وصالت نکند آرزوی سنجانم

راست چون چشم خوشت مست شوم در محراب

گر بود گوشهٔ ابروی کژت محرابم

همچو خاک ره اگر خوار کنی خواجو را

برنگردم ز درت تا چه رسد زین بابم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها