0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۷۱
دوشنبه 2 فروردین 1395  1:33 PM

خرم آنروز که از خطهٔ کرمان بروم

دل و جان داده ز دست از پی جانان بروم

با چنین درد ندانم که چه درمان سازم

مگر این کز پی آن مایهٔ درمان بروم

منکه در مصر چو یعقوب عزیزم دارند

چه نشینم ز پی یوسف کنعان بروم

بعد از این قافله در راه بکشتی گذرد

چو من دلشده با دیدهٔ گریان بروم

گر چه از ظلمت هجران نبرم جان بکنار

چون سکندر ز پی چشمهٔ حیوان بروم

تا نگویند که چون سوسن ازو آزادم

همچو باد از پی آن سرو خرامان بروم

چون سرم رفت و بسامان نرسیدم بی دوست

شاید اندر عقبش بی سر و سامان بروم

اگرش دور مخالف به عراق اندازد

من به پهلو ز پیش تا به سپاهان بروم

همچوخواجو گرم از گنج نصیبی ندهند

رخت بر بندم و زین منزل ویران بروم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها