0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۴۵
دوشنبه 2 فروردین 1395  1:24 PM

رخت شمع شبستان می‌نهندش

لبت لعل بدخشان می‌نهندش

اگر شد چین زلفت مجمع دل

چرا جمعی پریشان می‌نهندش

گدائی کز خرد باشد مبرا

بشهر عشق سلطان می‌نهندش

چمن دوزخ بود بی لاله رویان

اگر خود باغ رضوان می‌نهندش

قدح کو گوهر کانست در اصل

بمعنی جوهر جان می‌نهندش

می روشن طلب درظلمت شب

که عین آب حیوان می‌نهندش

هر آن کافر که او قربان عشقست

بکیش ما مسلمان می‌نهندش

وگر بر عقل چیزی هست مشکل

بنزد عشق آسان می‌نهندش

اگر صاحبدلی خواجو چه نالی

از آن دردی که درمان می‌نهندش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها