0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۹
دوشنبه 2 فروردین 1395  12:40 PM

شوریده‌ئیست زلف تو کز بند جسته است

خط تو آن نبات که از قند رسته است

آن هندوی سیه که تواش بند کرده‌ئی

بسیار قلب صف‌شکنان کو شکسته است

گر زانک روی و موی تو آشوب عالمست

ما را شبی مبارک و روزی خجسته است

هر چند نیست با کمرت هیچ در میان

خود را به زر نگر که چنان بر تو بسته است

با من مکن به پستهٔ شیرین مضایقت

آخر نه شهر جمله پر از قند و پسته است

دانی که برعذار تو خال سیاه چیست

زاغی که بر کنارهٔ باغی نشسته است

من چون ز دام عشق رهائی طلب کنم

کانکس که خسته است بتیغ تو رسته است

گفتم که چشم مست تو خونم بریخت گفت

یک لحظه تن بزن که بخسبد که خسته است

خواجو چنین که اشک تو بینم ز تاب مهر

گوئی مگر که رشتهٔ پروین گسسته است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها