0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۸
دوشنبه 2 فروردین 1395  12:39 PM

هر که او دیدهٔ مردم کش مستت دیدست

بس که برنرگس مخمور چمن خندیدست

مردم از هر طرفی دیده در آنکس دارند

که مرا مردم این دیدهٔ حسرت دیدست

ایکه گفتی سر ببریده سخن کی گوید

بنگر این کلک سخن گو که سرش ببریدست

گوئی ان سنبل عنبرشکن مشک‌فروش

بخطا مشک ختن بر سمنت پاشیدست

زان بود زلف تو شوریده که چونرفت به چین

شده زنجیری و بر کوه و کمر گردیدست

سر آن زلف نگونسار سزد گر ببرند

که دل ریش پریشان مرا دزدیدست

خبرت هست که اشکم چو روان می‌گشتی

در قفای تو دویدست و بسر غلتیدست

دم ز مهر تو زنم گر نزنم تا بابد

که دلم مهر تودر عهد ازل ورزیدست

هر چه در باب لب لعل تو گوید خواجو

جمله در گوش کن ای دوست که مرواریدست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها