0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۱
دوشنبه 2 فروردین 1395  12:38 PM

پیش صاحب‌نظران ملک سلیمان بادست

بلکه آنست سلیمان که ز ملک آزادست

آنکه گویند که برآب نهادست جهان

مشنو ای خواجه که چون درنگری بر بادست

هر نفس مهر فلک بر دگری می‌افتد

چه توان کرد چون این سفله چنین افتادست

دل درین پیرزن عشوه گر دهر مبند

کاین عروسیست که در عقد بسی دامادست

یاد دار این سخن از من که پس از من گوئی

یاد باد آنکه مرا این سخن از وی یادست

آنکه شداد در ایوان ز زر افکندی خشت

خشت ایوان شه اکنون ز سر شدادست

خاک بغداد به مرگ خلفا می‌گرید

ورنه این شط روان چیست که در بغدادست

گر پر از لاله سیراب بود دامن کوه

مرو از راه که آن خون دل فرهادست

همچو نرگس بگشا چشم و ببین کاندر خاک

چند روی چو گل وقامت چون شمشادست

خیمهٔ انس مزن بردر این کهنه رباط

که اساسش همه بی موقع و بی بنیادست

حاصلی نیست به جز غم ز جهان خواجو را

شادی جان کسی کو ز جهان آزادست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها