0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۰
دوشنبه 2 فروردین 1395  12:37 PM

روی زمین و خون دلم نم گرفته است

پشت فلک ز بار غمم خم گرفته است

اشکم چه دیده است که مانند خونیان

پیوسته دامن من پرغم گرفته است

مسکین دلم که حلقهٔ آن زلف تابدار

بگرفت و غافلست که ارقم گرفته است

انفاس روح می‌دمد از باد صبحدم

گوئی که بوی عیسی مریم گرفته است

چون جام می‌گرفت نگارم زمانه گفت

خورشید بین که ماه محرم گرفته است

همدم به جز صراحی و جام شراب نیست

خرم کسی که دامن همدم گرفته است

هر کو ز دست یار گرفتست جام می

روشن بدان که مملکت جم گرفته است

ملک دلم گرفت و بجورش خراب کرد

آری غریب نیست مگر کم گرفته است

خواجو ز پا درآمد و هیچش بدست نیست

جز دامن امید که محکم گرفته است

از وی متاب روی که مانند آفتاب

تیغ زبان کشیده و عالم گرفته است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها