0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۶
دوشنبه 2 فروردین 1395  12:35 PM

یاد باد آن روز کز لب بوی جان می‌آمدت

خط بسوی خاور از هندوستان می‌آمدت

هر زمان از قلب عقرب کوکبی می‌تافتت

هر نفس سنبل نقاب ارغوان می‌آمدت

چون خدنگ چشم جادو می‌نهادی در کمان

ناوک مژگان یکایک برنشان می‌آمدت

چون ز باغ عارضت هر دم بهاری می‌شکفت

هر زمان مرغی بطرف گلستان می‌آمدت

در چمن هر دم که چون عرعر خرامان می‌شدی

خنده بر بالای سرو بوستان می‌آمدت

چون جهان را برخ آرام جان می‌آمدی

از جهان جان ندا جان و جهان می‌آمدت

در تکلم لعل شیرینت چو می‌شد در فشان

چشمه‌های آب حیوان از دهان می‌آمدت

چون میان بوستان از دوستان رفتی سخن

گاه گاهی نام خواجو بر زبان می‌آمدت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها