غزل شمارهٔ ۴۱
دوشنبه 2 فروردین 1395 12:33 PM
ساقی سیمبر بیار شراب
مطرب خوش نوا بساز رباب
مست عشقیم عیب ما مکنید
فاتقوا الله یا اولی الالباب
عقل چون دید اهل میکده را
گفت طوبی لهم و حسن مب
بی گل روی او چرا یکدم
نشود چشم من تهی ز گلاب
همچو خالش که دید در بستان
باغبانی نشسته بر سر آب
چشم او جز بخواب نتوان دید
گر چه بی او خیال باشد خواب
لب و گفتار و زلف و عارض اوست
باده و شکر و شب و مهتاب
همچو چشمش کسی نشان ندهد
جادوئی مست خفته در محراب
در غریبی شکسته شد خواجو
آن غریب شکسته را دریاب
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.