0

غزلیات خواجوی کرمانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲
دوشنبه 2 فروردین 1395  12:32 PM

بگوئید ای رفیقان ساربان را

که امشب باز دارد کاروان را

چو گل بیرون شد از بستان چه حاصل

زغلغل بلبل فریاد خوان را

اگر زین پیش جان میپروریدم

کنون بدرود خواهم کرد جان را

بدار ای ساربان محمل که از دور

ببینم آن مه نامهربان را

دمی بر چشمهٔ چشمم فرود آی

کنون فرصت شمار آب روان را

گر آن جان جهان را باز بینم

فدای او کنم جان و جهان را

چو تیر ار زانکه بیرون شد ز شستم

نهم پی بر پی آن ابرو کمان را

شکر بر خویشتن خندد گر آن ماه

بشکر خنده بگشاید دهان را

چو روی دوستان باغست و بستان

بروی دوستان بین بوستان را

چو می‌دانی که دورانرا بقا نیست

غنیمت دان حضور دوستان را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها