0

قصاید خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۸۳ - مطلع دوم
دوشنبه 2 فروردین 1395  10:22 AM

هر که چنین لشکرش نعل در آتش نهاد

نعل بها داد عمر بر سر میدان او

غم که درآید به دل بنگری آسیب آن

کاتش کافتد در آب بشنوی افغان او

اول جنبش که نو گلبن آدم شکفت

میوهٔ غم بود و بس، نوبر بستان او

و آخر مجلس که دهر میکدهٔ غم گشاد

دور ز ما درگرفت ساقی دوران او

جرعه‌ای از دست او کشتن ما را بس است

این همه بر پای چیست بلبله گردان او

آمد باران غم پول سلامت ببرد

بر سر یک مشت خاک تا کی باران او

پنجرهٔ عنکبوت نیست جنان استوار

کز احد و بوقبیس باید غضبان او

آتش غم پیل را درد برارد چنانک

صدرهٔ پشه سزد صورت خفتان او

ناف تو بر غم زدند، غم خور خاقانیا

آنکه جهان را شناخت غمکده شد جان او

والی عزلت تویی، اینک طغرای فقر

مشرف وحدت تو باش، اینک دیوان او

سرو هنر چون تویی دست نشان پدر

دست ثنا وامدار هیچ ز دامان او

حافظ دین بوالحسن، بحر مکارم علی

کابخور جان ماست چشمهٔ احسان او

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها