0

قصاید خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۷ - این قصیدهٔ را منطق الطیر گویند مطلع اول در وصف صبح و مدح کعبه و مطلع ثانی در وصف بهار و
دوشنبه 2 فروردین 1395  9:41 AM

زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب

خیمهٔ روحانیان کرد معنبر طناب

شد گهر اندر گهر صفحهٔ تیغ سحر

شد گره اندر گره حلقهٔ درع سحاب

صبح فنک پوش را ابر زره در قبا

برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب

بال فرو کوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل

بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب

صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه

ماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب

نیزه کشید آفتاب حلقهٔ مه در ربود

نیزهٔ این زر سرخ حلقهٔ آن سیم ناب

شب عربی‌وار بود بسته نقابی بنفش

از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب

بر کتف آفتاب باز ردای زر است

کرده چو اعرابیان بر در کعبه مآب

حق تو خاقانیا کعبه تواند شناخت

ز آخور سنگین طلب توشهٔ یوم‌الحساب

مرد بود کعبه جوی طفل بود کعب باز

چون تو شدی مرد دین روی ز کعبه متاب

کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون

خود نبود هیچ قطب منقلب از انقلاب

هست به پیرامنش طوف کنان آسمان

آری بر گرد قطب چرخ زند آسیاب

خانه خدایش خداست لاجرمش نام هست

شاه مربع نشین تازی رومی خطاب

 
 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها