0

قصاید خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵۲ - در رثاء زوجهٔ خود
دوشنبه 2 فروردین 1395  9:38 AM

خیز دلا شمع برکن از تف سینه

آن مه نو جوی کز دیار تو گم شد

حاصل عمر تو بود یک ورق کام

آن ورق از دفتر شمار تو گم شد

نقش رخ آرزو به روی که بینی

کینهٔ آرزو نگار تو گم شد

از ره چشم و دهان به اشک و به ناله

راز برون ده که رازدار تو گم شد

چشم تو گر شد شکوفه بار سزد زانک

میوهٔ جان از شکوفه‌زار تو گم شد

چشم بد مردمت رسید که ناگاه

مردم چشم تو از کنار تو گم شد

نوبت شادی گذشت بر در امید

نوبت غم زن که غمگسار تو گم شد

هر بن مویت غمی و ناله کنان است

هر سر مویت که آه یار تو گم شد

زخم کنون یافتی ز درد هنوزت

نیست خبر کان طبیب کار تو گم شد

منت گیتی مبر به یک دو نفس عمر

کانکه ز عمر است یادگار تو گم شد

بار سبو چون کشی که آب تو بگذشت

بیم رصد چون بری که بار تو گم شد

خون خور خاقانیا مخور غم روزی

روز به شب کن که روزگار تو گم شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها