0

قصاید خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴۴ - دربارهٔ بیماری خود
دوشنبه 2 فروردین 1395  9:37 AM

تب زده لرزم چو آفتاب همه شب

دور فلک بین که بر سرم چه فن آورد

تفته چو شمعم زبان سیاه چو شمعی

کز تف گریه گذار در لگن آورد

شمع نه دندانه گردد از شکن آخر

در تنم آسیب تب همان شکن آورد

برحذرم ز آتش اجل که بسوزد

کشت حیاتی که خوشه در دهن آورد

طعنهٔ بیمار پرس صعب‌تر از تب

کاین عرض از گنجه نیست از وطن آورد

آتش تب در زمین گنجه همه شب

در دم من آه آسمان شکن آورد

صدمهٔ آهم شنید مؤذن شب گفت

زلزلهٔ گنجه باز تاختن آورد

چرخ بدی می‌کند سزای حزن اوست

بخت چرا بر من این همه حزن آورد

ظلم نگر، تیغ راست عادت خون ریز

آبله بین کان نکال بر سفن آورد

در دل خاقانی ارچه آتش تب خاست

آب حیاتش نگر که در سخن آورد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها