0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۸۱
یک شنبه 1 فروردین 1395  6:14 PM

عتاب رنگ به من نامه‌ای فرستادی

مرا به پردهٔ تشریف راه نو دادی

صحیفه‌های معانی نوشتی و سر آن

به دست مهر ببستی و مهر بنهادی

چو نقش عارض و زلف تو نوک خامهٔ تو

نمود بر ورق روز از شب استادی

مرا نمودی کای پای بست محنت ما

به غم مباش که ما را هنوز بر یادی

مترس اگرچه به صد درد و بند بسته شدی

کنون که بندهٔ مائی ز هر غم آزادی

از آن زمان که بدیدم نگار خامهٔ تو

نگار نامهٔ من گشت نامت از شادی

ز لطف‌ها که نمودی گمان برم که همی

در بهشت بر اهل نیاز بگشادی

ز فصل‌ها که نوشتی یقین شدم که همی

دم مسیح بر مردگان فرستادی

دلیل که از غم غربت چو دیر بود خراب

به روزگار تو چون کعبه شد به آبادی

ز رغم آنکه مرا در غم تو طعنه زنند

غم تو شادی من شد که شادمان بادی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها