0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۹۰
یک شنبه 1 فروردین 1395  6:14 PM

ای رخ نورپاش تو پیشه گرفته دلبری

رونق آفتاب شد زان رخ هم‌چو مشتری

ماهی و چون عیان شوی شمع هزار مجلسی

سروی و چون روان شوی شور هزار لشکری

طرهٔ تو به رغم من چون شب من به تیرگی

کیسهٔ من ز ناز تو چون لب تو به لاغری

گرچه سپید کاری است از همه روی کار تو

رو که قیامتی است هم زلف تو در سیه‌گری

از سرشک سوختم ز آن همه سوزم از درون

با همه آب ساختی ز آن همه آبی از تری

هم شکری تو هم نمک با تو چه نسبت آب را

چند به رغم دوستان دشمن خویش پروری

ابر زیان کار توست، ابر مکن دو چشم من

کفت آن به تو رسد زآنکه به چشم من دری

اشک مرا چو روی خود دار عزیز اگر تو را

در خورد آب و افتاب از پی ساز گازری

کنت تعاف نظرة من لحظات مقلتی

لست تخاف جمرة من ز فرات خاطری

سینهٔ خاقنی اگر پاک بشوئی از عنا

پیش خدایگان تو را بیش کند ثناگری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها