0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۳۴
یک شنبه 1 فروردین 1395  6:10 PM

تب‌ها کشم از هجر تو شب‌های جدائی

تب‌ها شودم بسته چو لب‌ها بگشایی

با آنکه دل و جانم دانی که تو را اند

عمرم به کران رفت و ندانم تو که رایی

از غیرت عشق تو به دندان بگزم لب

گر در دلم آید که در آغوش من آیی

گفتی ببرم جان تو، اندیشه در این نیست

اندیشه در آن است که بر گفته نپایی

شد ناخن من سفته ز بس کز سر مژگان

انگشت مرا پیشه شد الماس ربایی

خاقانی از اندیشهٔ عشق تو در آفاق

چون آب روان کرد سخن‌های هوایی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها