0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۴۱
یک شنبه 1 فروردین 1395  6:10 PM

یا وصل تو را نشانه بایستی

یا درد مرا کرانه بایستی

می‌سوزم ازین غم و نمی‌بیند

این آتش را زبانه بایستی

گفتی به طلب رسی به کوی ما

خود کوی تو را نشانه بایستی

تا دل به وصال تو رسد روزی

در عهدهٔ آن زمانه بایستی

خود را سگ کوی تو گمان بردم

این قدر گمان خطا نه بایستی

محروم ز آستانه‌ات هستم

سگ محرم آستانه بایستی

بر هیچم هر زمان بیازاری

آزار تو را بهانه بایستی

گر دهر، دو روی و بخت ده رنگ است

باری دل تو یگانه بایستی

آوخ همه نقب بر خراب آمد

یک نقب به گنج‌خانه بایستی

بر ابلق آسمان ز زلف تو

شیب سر تازیانه بایستی

در زلف تو ز آبنوس روز و شب

از دست مشاطه شانه بایستی

در دانهٔ دل نماند مغز آوخ

در خوشهٔ عمر دانه بایستی

خاقانی فسانه شد عشقت

در دست تو این فسانه بایستی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها