غزل شمارهٔ ۳۱۸
یک شنبه 1 فروردین 1395 6:09 PM
روی درکش ز دهر دشمن روی
پشت برکن به چرخ کافر خوی
مردمی از نهاد کس مطلب
خرمی از مزاج دهر مجوی
با بلاها بساز و تن در ده
کز سلامت نه رنگ ماند و نه بوی
دود وحشت گرفت چهرهٔ عمر
آب دیده بریز و پاک بشوی
اهل خواهی ز اهل عصر ببر
انس خواهی میان انس مپوی
چند ازین یوسفان گرگ صفت
چند ازین دوستان دشمن روی
دل خاقانی از جهان بگسست
باز شد رب لاتذرنی گوی
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.