0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۱
یک شنبه 1 فروردین 1395  6:08 PM

ای برقرار خوبی، با تو قرار من چه

از سکه گشت کارم، تدبیر کار من چه

زرین رخم ز عشقت بی‌آب و سنگ مانده

بر سنگ تو ندانم آب و عیار من چه

بر بوی وصل تا کی درد سر فراقت

آن می هنوز در خم چندین خمار من چه

دادم به باد عمری در انتظار روزی

این روز بی‌مرادی در انتظار من چه

دیدم به طالع خود عشق آمد اختیارم

این داغ ناامیدی بر اختیار من چه

زنهار تا نگویی کاین غم به صبر بنشان

گر صبر غم نشاندی پس زینهار من چه

گوئی به هیچ عهدی یک آشنا نبوده است

این قحط آشنایان در روزگار من چه

خاقانیا چه گویی آید به دست یاری

چون یار نیست ممکن سوداش یار من چه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها