0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۸۴
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:26 PM

ای باد بوی یوسف دلها به ما رسان

یک نوبر از نهال دل ما به ما رسان

از زلف او چو بر سر زلفش گذر کنی

پنهان بدزد موئی و پیدا به ما رسان

با خویشتن ببر دل ما کز سگان اوست

امشب به داغ او کن و فردا به ما رسان

گر آفتاب زردی از آن سو گذشته‌ای

پیغام آن ستارهٔ رعنا به ما رسان

ای نازنین کبوتر از اینجاست برج تو

گر هیچ نامه آری از آنجا به ما رسان

ای هدهد سحر گهی از دوست نامه‌ای

بستان ببند بر سر و عمدا به ما رسان

با دوست خلوه کن دو بدو و آنچه گفته‌ایم

یک یک بگوی و پاسخ آن را به ما رسان

ما را مراد ازین همه یا رب وصال اوست

یارب مراد یارب ما را به ما رسان

خاقانی‌ایم سوختهٔ عشق وامقی

عذرا نسیمی از بر عذرا به ما رسان

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها