0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۴۶
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:23 PM

گر رحم کنی جانا جان بر سرت افشانم

ور زخم زنی دل را بر خنجرت افشانم

معلوم من از عالم جانی است، چه فرمائی

بر خنجر تو پاشم یا بر سرت افشانم

بر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم

در دامن تو ریزم یا در برت افشانم

آئی به کف آن خنجر چون چشم من از گوهر

من گوهر عمر خود بر گوهرت افشانم

گر گوهر جان خواهی هم در کمرت دوزم

ور دانهٔ دل خواهی هم در برت افشانم

طاووس خودآرائی در زیور زیبائی

گر دیده قبول آید بر زیورت افشانم

با من به سلام خشک ای دوست زبان ترکن

تا از مژه هر ساعت لعل ترت افشانم

خاک در سلطان را افسر کن و بر سر نه

تا سر به کله داری بر افسرت افشانم

آن پیکر روحانی بنمای به خاقانی

تا دیدهٔ نورانی بر پیکرت افشانم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها