0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۴
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:22 PM

از دهر غدر پیشه وفائی نیافتم

وز بخت تیره رای صفایی نیافتم

بر رقعهٔ زمانه قماری نباختم

کورا بهر دو نقش دغایی نیافتم

آن شما ندانم و دانم که تا منم

کار زمانه را سر و پایی نیافتم

سایه است هم‌نشینم و ناله است هم‌دمم

بیرون ازین دو، لطف نمائی نیافتم

ای سایه نور چشمی و ای ناله انس دل

کاندر یگانگی چو شمایی نیافتم

از دوستان عهد بسی آزموده‌ام

کس را بگاه عهد وفایی نیافتم

زین پس برون عالم جویم وفا و عهد

کاندر درون عالم جایی نیافتم

بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه‌وار

کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم

مانا که مردمی به عدم بازرفت از آنک

نگذشت یک زمان که جفایی نیافتم

در بوستان عهد شنیدم که میوهاست

جستم به چند سال و گیایی نیافتم

زان طبخ‌ها که دیگ سلامت همی پزد

خوش‌خوارتر ز فقر ابایی نیافتم

بر زخمها که بازوی ایام می‌زند

سازنده‌تر ز صبح دوایی یافتم

خاقانیا بنال که بر ساز روزگار

خوشتر ز نالهٔ تو نوایی نیافتم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها