0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳۳
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:22 PM

یک نظر دوش از شکنج زلف او دزدیده‌ام

زیر هر تار صد شکنجی جهان جان دیده‌ام

دوش از آن سودا که جانم ز آن میان گوئی کجاست

مرغ و ماهی آرمید و من نیارامیده‌ام

بی‌میانجی زبان و زحمت گوش آن زمان

لابه‌ها بنموده‌ام لبیک‌ها بشنیده‌ام

گوهری کز چشم من زاد آفتاب روی تو

هم به دست اشک در پای غمش پاشیده‌ام

از نحیفی همچو تار رشته‌ام در عقد او

لاجرم هم بستر اویم وز او پوشیده‌ام

گرچه آن خوش لب جهان خرمی را برفروخت

من به دندان محنت او را به جان بخریده‌ام

او مرا بی‌زحمت من دوست دارد زین قبل

دشمن خاقانیم تا مهر او بگزیده‌ام

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها