0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۱۲
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:21 PM

کو صبح که بار شب کشیدم

در راه بلا تعب کشیدم

صبرم نکشید تا سحر زآنک

از موکب غم شغب کشیدم

جان هم نکشد به حیله تا روز

من تا به سحر عجب کشیدم

زنده به امید صبح ماندم

تا صبح بدین سبب کشیدم

دارم ز خمار چشم میگون

بی‌آنکه می طرب کشیدم

صبحا به گلاب ژاله بنشان

این درد سری که شب کشیدم

بر چرخ کمان کشیدم از دل

کز آتش دل لهب کشیدم

تیرم همه بر نشانه شد راست

هر چند کمان به چپ کشیدم

پر آبله شد لبم ز بس تف

کز سینه به سوی لب کشیدم

گویند لب تو را چه افتاد

این عذر نهم که تب کشیدم

کردم طلب و نیافتم اهل

اکنون قدم از طلب کشیدم

خاقانی‌وار خط واخواست

بر عالم بوالعجب کشیدم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها