0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۹
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:18 PM

مرد که با عشق دست در کمر آید

گر همه رستم بود ز پای درآید

ورزش عشق بتان چو پردهٔ غیب است

هر دم ازو بازویی دگر بدر آید

نیست به عالم تنی که محرم عشق است

گر به وفا ذم کنیش کارگر آید

از پس عمری اگر یکی به من افتد

آن بود آن کز همه جهان به سر آید

طفل گزین یار تا طفیل نباشی

کانکه دگر دید با تو هم دگر آید

فتنه شدن بر گیاه خشک نه مردی است

خاصه به وقتی که تازه گل به برآید

هر که به معشوق سال‌خورده دهد دل

چون دل خاقانی از مراد برآید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها