0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۶۴
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:18 PM

آن را که غم‌گسار تو باشی چه غم خورد

و آن را که جان توئی چه دریغ عدم خورد

شادی به روی آنکه به روی تو جام می

از دست غم ستاند و بر یاد غم خورد

بر درگه تو ناله کسی را رسد که او

چون کوس هرچه زخم بود بر شکم خورد

هرکس که پای داشت به عشق تو هر زمان

از دست روزگار دوال ستم خورد

عشق تو بر سر مه عشاق آب خورد

گر مرد اوست بر سر ابدال هم خورد

زلف تو کافری است که هر دم به تازگی

خون هزار کس خورد آنگه که کم خورد

عالم تو را و گوئی خاقانی آن ماست

او آن حریف نیست کز این گونه دم خورد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها