0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۱
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:10 PM

دل رفت و می‌ندانم حالش که خود کجا شد

آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد

هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم

پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد

چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش

گوئی چه حالش افتاد یارب دگر کجا شد

بردم بدو گمانی کز عشق گشت رسته

مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شد

یا آب بود و ناگه اندر زمین فرو شد

یا مرغ بود و از دام پرید در هوا شد

گفتم دلی که دیده است پیرو غریب و خسته

کامروز چند روز است کز پیش ما جدا شد

ناگاه کودکی گفت دیدم دلی شکسته

در دام زلف یاری افتاد و مبتلا شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها