0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۱۷
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:10 PM

آوازهٔ جمالت چون از جهان برآمد

آواز بی‌نیازی از آسمان برآمد

تا پرده گشت مویت در پرده رفت رویت

روز جهان فرو شد راز نهان برآمد

هر کو چو شمع پرورد از آتش تو جان را

جانش هلاک تن شد خنده زنان برآمد

با این جفا که اکنون با عاشقان نمودی

روزی نگفت یک کس کز یک فغان برآمد

هر مرغ را که روزی زلف تو دامگه شد

آمد قضا که روزیش از آشیان برآمد

جان گران بها به تو بخشم به عرض بوسی

بستان مده جگر که نه بر تو گران برآمد

عشق تو گوهری که گنج روان بیرزد

وهمم در این فرو شد کو از چه کان برآمد

خاقانی آن توست بر او تیغ چون کشیدی

خود بی‌مصاف جانا با او توان برآمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها