0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۸
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:08 PM

چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت

چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت

بپویم بو که در گنجم به کویت

بجویم بو که دریابم جمالت

کمالت عاجزم کرد و عجب نیست

که تو هم عاجزی اندر کمالت

شبم روشن شده است و من ز خوبی

ندانم بدر خوانم یا هلالت

مرا پرسی که دل داری؟ چه گویم

که بس مشکل فتاده است این سؤالت

خیالت دوش حالم دید گفتا

که دور از حال من زار است حالت

ز خاقانی خیالی ماند و آن نیز

مماناد ار بماند بی‌خیالت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها