0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۹
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:05 PM

دل شد از دست و نه جای سخن است

وز توام جای تظلم زدن است

دل تو را خواه قولا واحدا

تا تو خواهیش دو قولی سخن است

آنچه در آینه بینم نه منم

پرتو توست که سایه فکن است

نظرت نیست به من زانکه مرا

تن نماند و نظر جان به تن است

باد سردم بکشد شمع فلک

شمع جان در تنهٔ پیرهن است

هست دیگ هوست خام هنوز

خامی آن ز دم سرد من است

گل ز باغ رخت آن کس چیند

که چو گل زر ترش در دهن است

عالمی شیفتهٔ زلف تواند

زلف تو شیفتهٔ خویشتن است

کرده‌ام توبه ز می خوردن لیک

لب میگون تو توبه‌شکن است

نظر خاص تو خاقانی راست

گرت نظاره هزار انجمن است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها