0

غزلیات خاقانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۴
یک شنبه 1 فروردین 1395  5:01 PM

گر مدعی نه‌ای غم جانان به جان طلب

جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب

خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس

برگ هوا بساز و نثار از روان طلب

دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده است

دل و اشکاف و یاسح او در میان طلب

گر نیست گشتی از خود و با تو توئی نماند

از نیستی در آینهٔ دل نشان طلب

تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه

بس کن حدیث یافت طلب را به جان طلب

خاقانیا پیاده شو از جان که دل توراست

بر دل سوار گرد و فلک در عنان طلب

اقطاع این سوار ورای خرد شناس

میدان این براق برون از جهان طلب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها