0

یوسف و زلیخا از هفت اورنگ جامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۶ - خبر یافتن پدر مجنون از عشق او به لیلی
یک شنبه 1 فروردین 1395  4:47 PM

مسکین پدرش خبر چو ز آن یافت

چون باد به سوی او عنان تافت

مهر پدری ز دل زدش جوش

وز مهر کشیدش اندر آغوش

کای جان پدر! چه حال داری؟

رو بهر چه در وبال داری؟

امروز شنیده‌ام که جایی

دادی دل خود به دلربایی

در خطهٔ این خط مجازی

نیکو هنری‌ست عشقبازی،

لیکن همه کس به آن سزا نیست

هر منظر خوب، دلگشا نیست

لیلی که به چشم تو عزیزست،

نسبت به تو کمترین کنیزست

بردار خدای را دل از وی!

پیوند امید بگسل از وی!

وین نیز مقررست و معلوم

کن حی که به لیلی‌اند موسوم،

داریم درین نشیمن جنگ

صد تیغ به خون یکدگر رنگ

مجنون به پدر درین نصایح

گفت: «ای به زبان مهر، ناصح!

هر نکتهٔ حکمتی که گفتی

هر در نصیحتی که سفتی

با تو نه دل عتاب دارم،

لیکن همه را جواب دارم

گفتی که: شدی ز عشق مفتون

وز جذبهٔ عاشقی دگرگون

آری! نزنم نفس ز انکار

عشق است مرا درین جهان کار

هر کس که نه راه عشق ورزد

در مذهب من جوی نیرزد

گفتی: لیلی به حسن بالاست

لیکن به نسب فروتر از ماست

عاشق به نسب چکار دارد؟

کز هر چه نه عشق، عار دارد

گفتی که: بکش سر از هوایش!

اندیشه تهی کن از وفایش!

ترک غم عشق کار من نیست

وین کار به اختیار من نیست

گفتی که: به کین آن قبیله

داریم هزار کید و کینه

ما را که ز مهر سینه چاک است

از کینهٔ دیگران چه باک است»

بیچاره پدر چو قیس را دید

وز وی سخنان عشق بشنید

دربست زبان ز گفتن پند

بگست ز بند پند پیوند

انداخت ز فرط نیک‌خواهی

کارش به عنایت الهی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها