0

یوسف و زلیخا از هفت اورنگ جامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بخش ۸ - در خواب دیدن زلیخا، یوسف را
یک شنبه 1 فروردین 1395  4:42 PM

شبی خوش همچو صبح زندگانی

نشاط‌افزا چو ایام جوانی

ز جنبش مرغ و ماهی آرمیده

حوادث پای در دامن کشیده

درین بستان‌سرای پر نظاره

نمانده باز جز چشم ستاره

سگان را طوق گشته حلقهٔ دم

در آن حلقه ره فریادشان گم

ستاده از دهل کوبی دهل‌کوب

هجوم خواب دستش بسته بر چوب

نکرده موذن از گلبانگ یا حی

فراش غفلت شب‌مردگان طی

زلیخا آن به لب‌ها شکر ناب

شده بر نرگسش شیرین، شکرخواب

سرش سوده به بالین جعد سنبل

تنش داده به بستر خرمن گل

ز بالین سنبلش در هم شکسته

به گل تار حریرش نقش بسته

به خوابش چشم صورت‌بین غنوده

ولی چشم دگر از دل گشوده

درآمد ناگه‌اش از در جوانی

چه می‌گویم جوانی نی، که جانی

همایون پیکری از عالم نور

به باغ خلد کرده غارت حور

کشیده‌قامتی چون تازه‌شمشاد

به آزادی، غلام‌اش سرو آزاد

زلیخا چون به رویش دیده بگشاد

به یک دیدارش افتاد آنچه افتاد

جمای دید از حد بشر دور

ندیده از پری، نشنیده از حور

ز حسن صورت و لطف شمایل

اسیرش شد به یک‌دل نی، به صد دل

ز رویش آتشی در سینه افروخت

وز آن آتش متاع صبر و دین سوخت

بنامیزد! چه زیبا صورتی بود

که صورت کاست واندر معنی افزود

از آن معنی اگر آگاه بودی،

یکی از واصلان راه بودی

ولی چون بود در صورت گرفتار

نشد در اول از معنی خبردار

همه دربند پنداریم مانده

به صورت‌ها گرفتاریم مانده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها