0

قصاید پروین اعتصامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۸
یک شنبه 1 فروردین 1395  4:04 PM

سود خود را چه شماری که زیانکاری

ره نیکان چه سپاری که گرانباری

تو به خوابی، که چنین بیخبری از خود

خفته را آگهی از خود نبود، آری

بال و پر چند زنی خیره، نمی‌بینی

که تو گنجشک صفت در دهن ماری

بر بلندی چو سپیدار چه افزائی

بارور باش، تو نخلی نه سپیداری

چیست این جسم که هر لحظه کشی بارش

چیست این جیفه که چون جانش خریداری

طینت گرگ بر آن شد که بیازارد

ز گزندش نرهی گرش نیازاری

اهرمن را سخنان تو نترساند

که تو کردار نداری، همه گفتاری

بزبونی گرویدی و زبون گشتی

تو سیه طالع این عادت و هنجاری

دل و دین تو ربودند و ندانستی

دین چه فرمان دهدت؟ بندهٔ دیناری

غم گمراهی و پستی نخوری هرگز

ز ره نفس اگر پای نگهداری

ماند آنکس که بجا نام نکو دارد

تو پس از خویش ز نیکی چه بجا داری

تا که سرگشتهٔ این پست گذرگاهی

هر چه افلاک کند با تو، سزاواری

دامن آلوده مکن، چونکه ز پاکانی

بندهٔ نفس مشو، چونکه ز احراری

جان تو پاک سپردست بتو ایزد

همچنان پاک ببایدش که بسپاری

وقت بس تنگ بود، ای سره بازرگان

کالهٔ خود بخر اکنون که ببازاری

سپرو جوشن عقل از چه تبه کردی

تو بمیدان جهان از پی پیکاری

بود بازوت توانا و نکوشیدی

کاهلی بیخ تو بر کند، نه ناچاری

چرخ دندان تو بشمرد نخستین روز

چه بهیچش نشماری و چه بشماری

کمتری جوی گر افزون طلبی، پروین

که همیشه ز کمی خاسته بسیاری

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها