شمارهٔ ۳۶
پنج شنبه 27 اسفند 1394 7:06 PM
باد بر آن دو سر طرهٔ شبرنگ افتاد
حذر ای دل که میان دو سپه جنگ افتاد
خط بر آن روی نکو دست تطاول بگشود
آه و صد آه که آن آینه را زنگ افتاد
خون دل شد عوض باده به کام من مست
بس که در ساغرم از بام فلک سنگ افتاد
گفتم آید اثری در دلش از ناله و آه
وه که آه از اثر و ناله ز آهنگ افتاد
پیش آن قد خرامنده و آن عارض پاک
گل و سرو و چمن از جلوه و از رنگ افتاد
داغ هجر است که بینی به دل لاله رسید
شور عشق است که بینی به سر چنگ افتاد
گفته ی حافظ و سعدی نکند گوش ، بهار
هرکه را نسخهای از شعر تو در چنگ افتاد
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.