0

غزلیات ملک‌ الشعرای بهار

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۸
پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:04 PM

شب است و آنچه دلم کرده آرزو اینجاست

ز عمر نشمرم آن ساعتی که او اینجاست

ز چشم‌ شوخ رقیب ای صنم چه پوشی روی‌؟

بپوش قلب خود از وی که آبرو اینجاست

حذر چه می‌کنی از چشم غیر و صحبت خلق

ز قلب خویش حذر کن که گفت‌وگو اینجاست

نگاهدار دل از آرزوی نامحرم

که فر و جاه و جمال زن نگو اینجاست

خیال غیر مکن هیچ‌، کان حجاب لطیف

که چون درد، نبود قابل رفو، اینجاست

شنیده‌ام به زنی گفت مرد بد عملی

که نیست شوهر و مطلوب کامجو اینجاست

قدم گذار به مشگوی من - که خواهدگفت

به شوهر تو که آن سرو مشکمو اینجاست‌؟‌!

چو این کلام‌، زن از مرد نابکار شنید

به‌قلب‌خوبش‌بزد دست وگفت‌: او اینجاست

خدا و عشق و عفافند رهبر زن خوب

بهشت شادی و فردوس آرزو اینجاست

«‌بهار» پردهٔ مویین حجاب عفت نیست

«‌هزار نکتهٔ باریکتر ز مو اینجاست‌»

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها