0

غزلیات ملک‌ الشعرای بهار

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۳
پنج شنبه 27 اسفند 1394  7:04 PM

غم طوقی از آهن شد و برگردنم آویخت

چون ژندهٔ درویش، بلا در تنم آویخت

درگردن دلدار نیاویخته‌، دستم

بشکست به صد خواری و در گردنم آویخت

آن طفل که پروردهٔ دل بود چو اغیار

افتاد ز چشم من و در دامنم آویخت

بدگوبی جهال به بوم و برم آشفت

بیغارهٔ حساد به پیرامنم آویخت

ببرید طبیعت ز هواهای دلم سر

وآورد ویکایک به سر برزنم آوبخت

بلبل‌صفت آفات سخن گفتن شیرین

در خانه و در لانه و درگلشنم آویخت

چون منطق شیرین مرا دید زمانه

از طاق فلک در قفس آهنم آویخت

بگداخت تنم شمع‌صفت وین دل سوزان

چون شعلهٔ فانوس به پیراهنم آوبخت

هر چیزکزان بیش دلم داشت تنفر

چون پردهٔ تاری به در روزنم آوبخت

تاربکی افکار حریفان چو حجابی

گرد آمد و درییش دل روشنم آوبخت

حلاج‌ صفت‌، تا ز چه گفتم سخن حق

از دار بلا این فلک ریمنم آویخت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها