0

ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)

 
helma_110
helma_110
کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت : اسفند 1394 
تعداد پست ها : 99
محل سکونت : قم

پاسخ به:ده نکته از معرفت النفس(استاد اصغر طاهر زاده)
شنبه 22 اسفند 1394  3:00 PM

ده نکته از معرفت نفس, [08.12.15 13:44]
11- كتاب ده نكته از استاد طاهرزاده
ادامه نکته هفتم
فرق حضور با ظهور
       حال نبايد فراموش كرد كه براي موجودات مجرد يك «حضور» داريم و يك «ظهور». ظهور نفس در تن، به قواي نفس است. مثلاً وقتي نفس بخواهد در چشم ظهور كند به قوة بينايي ظهور مي‌كند. و يا وقتي بخواهد در گوش ظهور كند، به قوة شنوايي ظهور مي‌كند. پس مي‌گوييم ظهورش به قواي اوست، ولي حضورش به خود اوست. يعني در همه جاي بدن خودش به صورت كامل و تمام هست.
      در مورد خدا هم همين‌طور است كه ظهورش به مخلوقاتش است، ولي حضورش به خودش است، خودش مجرد مطلق است و لذا حضور مطلق دارد، ولي ظهورش در عالم مجردات به مجردات است، و در عالم ماده به مخلوقات مادي است و لذا نبايد بين حضورِحق و ظهورِحق اشتباه شود.
     پس از اين مقدمه براي روشن شدن مطلب عرض مي‌كنيم كه هر انساني يك نفس و يك جسم دارد و نفس او قوايي مثل بينايي و تعقل دارد و جسم او اعضايي مثل دست و چشم و گوش دارد. گاهي ممكن است انسان بين قوا و اعضاء اشتباه كند، مثلاً قوة بينايي را به چشم نسبت دهد، در حالي كه قوة بينايي مربوط به نفس است و در هنگام خواب هم كه چشم انسان بسته است به كمك قوة بينايي مي‌بيند، چرا كه قواي نفس؛ تجلّي خود نفس‌اند در موطن‌هاي خاص. يعني اگر نفس در موطن و محل بينايي تجلّي كند، آن نفسْ بينايي است، و اگر در موطن شنوايي تجلّي كند، آن نفسْ شنوايي است. ولي اعضاء بينايي و شنوايي مثل چشم و گوش و مانند آن، براي ارتباط نفس با بيرونِ تن است و نفس از طريق اين اعضاء و به كمك قواي خود مي‌بيند و يا مي‌شنود و به همين جهت هم بينايي و شنوايي را به خود نسبت مي‌دهد. يعني نفس در موقعيت شنوايي، به قوة شنوايي «ظاهر» مي‌شود، و در موقعيت ويا موطن بينايي به قوة بينايي «ظاهر» مي‌شود، ولي در همان حال كه به قوة بينايي يا شنوايي ظاهر شده، «حضورش» به خودش است و نه به قوايش، به همين جهت هم انسان مي‌گويد: من مي‌بينم، من مي‌شنوم. يعني ديدن و شنيدن را به خودش نسبت مي‌دهد، چون حضورش به خود اوست ولي ظهورش به قوايِ اوست. عيناً براي  ساير مجردات مثل ملائكه نيز موضوع به همين شكل است. مثلاً حضرت عزرائيل«عليه‌السلام» حضورش به خودش است، ولي ظهورش براي هر كس براساس  ظرفيتي است كه شخص در زندگي دنيا براي خود به وجود آورده‌است. پس چون حضرت عزرائيل«عليه‌السلام» مجرد است، و مجرد همه‌اش، همه جا هست، - نه اين‌كه در اين قسمت دنيا باشد و در آن قسمت نباشد، و يا يك طرفش اين‌جا باشد و يك طرفش جاي ديگر-  بنابراين ظهور او براساس صفاتي است كه فرد براي خودش تهيه كرده‌است.
     پس به اين نكته دقيق، عنايت داشته باشيد كه هر موجود مجردي يك حضور دارد و يك ظهور، كه حضورش به خودش است. و هرچه تجردش شديدتر باشد و از درجة وجودي شديدتري برخوردار باشد، حضورش شديدتر است . و يك ظهور دارد كه براساس ظرفيت محل ظهور، حقايق باطني آن موجودِ مجرد ظاهر مي‌شود و هركس در نفس خود مي‌تواند معني حضور و ظهور مجردات را در عالم احساس كند، همان‌طور كه «من» و «قواي» منِ خود را احساس مي‌كند. 
     وقتي روشن شد هر قدر موجود مجردتر است، حاضرتر است، و خداوند متعال كه عين تجرد است پس عين حضور است. متوجه مي‌شويم كه چرا هر انساني احساس مي‌كند با همة خداوند در ارتباط است و مي‌بيند كه اصلاً خداوند تماماً با اوست و او هم تماماً مي‌تواند با خدا باشد. مي‌يابد كه تمام خدا را دارد و اصلاً احساس مي‌كند كه تمام خدا با او روبه‌روست و ارتباط او با خدا يك ارتباط شخصي است. گويا خدا فقط خداي اوست و به‌اصطلاح هركس خداي شخصي خود را دارد. چون خداوند مجرد مطلق است، و موجود مجرد همه‌اش همه جا هست و خداوند كه تجردش مطلق است بيش از همة مجردات نزد هرانساني به تمامه حاضر است مگر اين‌كه انسان توجه خود را به غير خدا برگردانده باشد و در واقع خودش را از خدا دور كرده‌باشد، در حالي‌كه خداوند از همه چيز به او نزديك‌تر است و در همين رابطه خداوند به پيامبرش مي‌فرمايد: «اگر بند‌گانم سراغ مرا از تو گرفتند، من كه نزديكم و جواب هركس كه مرا بخواند مي‌دهم»  حتي نمي‌گويد: اي پيامبر بگو من نزديكم، تا در اين حال وجود اقدس پيامبر«صلواة‌الله‌عليه‌وآله» واسطه باشد، بلكه مي‌گويد: «فَاِنّي قَريب» من نزديكم.

امام صادق علیه السّلام فرمودند:
اِنَّ صِلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسابَ يَوْمَ الْقِيامَةِ؛
معاشرت و رفت و آمد با خويشاوندان، حساب روز قيامت را بر انسان آسان مى كند.
بحارالأنوار، 74/102 .

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها