8- كتاب ده نكته از استاد طاهرزاده
نكتة پنجم
« تن»، ابزار كمال «من»
نفس انسان از طريق به كار بردن «تن» كامل ميشود و به همين جهت هم نفس، بدن را تكويناً دوست دارد و آن را از خودش ميدانـد و با اين حال چون به كمالات لازم خود رسيد « تن» را رها ميكند، و علت مرگ طبيعي هم همين است كه «روح» تن را رها ميكند.
در قسمت سوم روشن شد كه اصل وجود انسان «من» اوست و تن در قبضة نفس است. حال ممكن است سؤال شود كه: پس اين تن چه فايدهاي دارد؟ بايد متوجه بود كه نفس، تجردش نسبي است و جنبههاي بالقوهاي دارد كه بايد بالفعل گردند، و ازطريق بهكارگيري تن و اِعمال ارادههاي ممتد در رابطه با تن، اين جنبههاي بالقوه به فعليت ميرسند. ازطرفيچون
نفس از طريق تن، كمالات خود را به دست ميآورد، آن را دوست دارد و جداشدن از آن را نميخواهد. و علاوه بر آن، اُنس طولاني با يك چيز علاقه به آن چيز را به همراه دارد و اين جنبة ديگرِ علاقة نفس به بدن است، در حالي كه آنچه مطلوب بالذّات و حقيقي نفس است آن كمالي است كه از طريق بهكارگيري تن حاصل ميشود و نه خودِ تن، وچون از اين نكته غفلت شود شخص از مرگ ميهراسد. ولي چه شخص به تن علاقهمند باشد و چه نباشد، نفس تكويناً پس از مدتي اين بدن را رها ميكند كه به آن مرگ ميگويند.
انواع مرگ
الف- مرگ طبيعي انساني: كه نفس در ابعاد انساني كامل شود و جنبههاي بالقوهاش به فعليت برسد و ديگر ابزار تن را نخواهد و لذا رهايش ميكند، كه اين بهترين نوع مرگ است و اين نوع رها كردنِ تن توسط نفس، مخصوص اولياء الهي ميباشد. مثل نجاري است كه پس از ساختن دَر، تيشهاش را رها كند، چرا كه ديگر آن دري كه ميخواست، درست كرد. به عبارت ديگر در اين رابطه ميتوان گفت: « سوار چونكه به منزل رسد، پياده شود».
ب– مرگ طبيعي حيواني: چون انسان داراي دو بُعد حيواني و انساني است، ممكن است شخصي برخلاف ابعاد انساني، در حيوانيت كامل شود، باز نفس در اين حالت نيزبدن را رها ميكند و با توجه به اينكه بُعد حيواني نيز داراي دو جنبة «غَضَبيّه» و «شهويّه» است. انسان ممكن است در گرگصفتي كامل شود و قوه غضبيّه در او رشد كند. مثل بعضي از افرادكه در آخر عمر بسيار زود غضبناك ميشوند و در بدبيني نسبت به اطرافيان خيلي شديد شدهاند. و يا ممكن است انسان در خوكصفتي و جمع مال و حرص در دنيا شديد شود كه در بُعد شهويّه از بُعد حيوانياش كامل شدهاست. البته جمع غضبيّه و شهويّه نيز ممكن است، در هرحال اين نوع افراد در حيوانيت كامل شدهاند و لذا نفس، بدن را رها ميكند، و عذاب سختي در قيامت براي اين افراد هست چون فطرت اينها انسان است، ولي شخصيتي حيواني براي خود به وجود آوردهاند، يعني تضادي بين آنچه ميخواهند و آنچه هستند گريبان آنها را ميگيرد.
ج- مرگ غير طبيعي: علاوه بر قسمت الف و ب كه هر دوي آنها مرگ طبيعي (در انسانيت و يا در ابعاد حيواني) است، ممكن است نفس از ابزار بدن استفاده كامل نكرده و هنوز بر بدن خود نظر دارد، ولي بدن آنچنان خراب شده كه ديگر نميتواند براي نفس مفيد باشد، مثل نجّاري كه قبل از ساختن در، چون تيشهاش شكسته شدهاست، آن را رها ميكند، بهخاطر اينكه ديگر به كارش نميآيد، هرچند دري كه بايد ميساخت كامل نشدهاست. اين نوع مرگ را مرگ «اِخترامي» نيز ميگويند، حال اين جداشدن غير طبيعي نفس از بدن، يا به جهت تصادفات و بيماريهاست كه در هرصورت ديگر نفس نميتواند از اين بدن استفاده كند، و يا به جهت گناهان. چرا كه نفس گاهي از مفيدبودن بدنش مأيوس ميشود و پس از سالها ماندن و به كمال نرسيدن، آن بدن را رها ميكند.
حضرت امامصادق«عليهالسلام» ميفرمايند: « مَنْ يَمُوتُ بِالذُّنُوبِ اَكْثَرُ مِمَّنْ يَمُوتُ بِالْآجال وَ مَنْ يَعيشُ بِالْاِحْسانِ اَكْثَرُ مِمَّنْ يَعيشُ بِالْاَعْمار » يعني آنهايي كه به جهت گناهانشان ميميرند، بيشتر از آنهايياند كه چون اجلشان بهسر آمده ميميرند، و آنهايي كه به جهت كارهاي خوبشان زندگي را ادامه ميدهند، بيشتر از آنهايياند كه براساس عمري كه بايد بكنند، عمر ميكنند.
پس اين نوع مرگ يعني يأس از ادامة حيات هم يك نوع مرگ غيرطبيعي است، چرا كه نفس بدون آنكه استفاده لازم را از بدن خود در جهت كمال انساني يا حيواني ببرد، بدن را رها ميكند. چون نفس به جهت ذات مجردش نظر و آگاهي به آينده خود دارد و وقتي متوجه شد در آينده كمالي بر كمالاتش افزوده نميشود، ديگر جاذبهاي براي ادامه حيات برايش باقي نميماند و لذا همين عدم جاذبه و پديدآمدن يأس براي يافتن كمـال برتر موجب انصراف تكويني نفس از بدن ميشود.