عصر اختناق
جمعه 14 اسفند 1394 9:07 PM
بر اساس تقسيم بندى ادوار چهار گانهء امامت پس از رحلت پيامبر اسلام (كه در بخش زندگانى امير موءمنان ـ عليه السلام ـ توضيح داديم) زندگانى امام سجاد در دورهء چهارم قرار داشته است، يعنى * دورهء نوميدى از پيروزى حركت مسلحانه
* كوشش سازنده به اميد ايجاد حكومت اسلامى توسط خاندان پيامبر در دراز مدت
* زمينه سازى براى رسيدن به اين هدف از رهگذر كار فرهنگى و تربيت نيروى انسانى متناسب
* تبيين تفكر اصيل اسلامى و نشان دادن بدعتها و تحريفها
توضيح اينكه حادثهء دلخراش عاشورا(در كوتاه مدت) ضربت خرد كننده اى بر نهضت شيعه وارد ساخت، و با انعكاس خبر اين حادثه در سراسر كشور اسلامى آن روز، بويژه در عراق و حجاز، رعب و وحشت شديدى بر محافل شيعه حكمفرما گشت، زيرا مسلّم شد كه يزيد كه آماده است تا حد كشتن فرزند پيامبر(كه در همهء جهان اسلام به عظمت و اعتبار و قداست شناخته شده بود) و اسير كردن زنان و فرزندان او حكومت خود را استحكام بخشد، در راه تثبيت (پايه هاى حكومت خويش از هيچ جنايتى دريغ نمى كند (1)
اين رعب و وحشت، كه آثارش در كوفه و مدينه نمايان گرديده بود، با بروز<فاجعهء حره> و سركوب شديد و بيرحمانه ء نهضت مردم مدينه توسط نيروهاى يزيد(ذيحجهء سال 63هـ.ق) شدت يافت و اختناق شديدى در منطقه نفوذ خاندان پيامبر بويژه مدينه در حجاز و كوفه در عراق، حاكم شد و شيعيان و پيروان امامان، كه دشمنان بنى اميه به شمار مى آمدند، دستخوش ضعف و سستى گرديدند و تشكل و انسجامشان از هم پاشيد. امام سجاد با اشاره به اين وضع ناگوار (مى فرمود:<در تمام مكه و مدينه بيست نفر نيستند كه ما را دوست بدارند> (2)
<مسعودى>، مورخ نامدار، تصريح مى كند كه:<على بن الحسين، امامت را به صورت مخفى و با تقيهء شديد و در زمانى (دشوار عهده دار گرديد> (3)
امام صادق ـ عليه السلام ـ در ترسيم اين وضع تلخ و اندوهبار مى فرمود:<مردم پس از(شهادت) حسين بن على ـ عليه السلام ـ بر گشتند( از اطراف خاندان پيامبر پراكنده شدند) جز سه نفر:<ابو خالد كابلى، يحيى بن ام الطويل، و جبير بن مطعم>(4). سپس افرادى به آنان پيوستند و تعدادشان افزون گشت.<يحيى بن ام الطويل> به مسجد پيامبر در مدينه مى رفت و خطاب به مردم مى گفت:<ما مخالف و منكر شما(و راه و آيين شما) هستيم و ميان ما و شما دشمنى و (خشم و كينهء آشكار و هميشگى هست...> (5)
نا گفته پيدا است كه اينگونه موضعگيرى صريح آشكار در آن شرائط، تنها از معدود افراد جان بر كفى همچون <يحى بن ام الطويل> ساخته بود كه خود را براى تمام عواقب خطرناك آن آماده كرده بودند، به همين دليل <حجاج بن يوسف> به جرم دوستى و پيروى يحيى از امير موءمنان ـ عليه السلام ـ دستها و پاهاى او را قطع كرد و وى را به شهادت رسانيد (6)
<فضل بن شاذان>، يكى از برجسته ترين دانشمندان و محدثان شيعه در اواسط قرن سوم هجرى و از شاگردان امام جواد و امام هادى و امام عسكرى ـ عليه السلام ـ مى گويد
در آغاز امامت على بن الحسين ـ عليه السلام ـ جز پنج نفر پيرو او نبودند:<سعيد بن جبير، سعيد بن مسيب، محمد بن (جبير بن مطعم، يحيى بن ام الطويل و ابو خالد كابلى> (7)
حكومت سياه عبدالملك
دوران امامت حضرت سجاد، مصادف با يكى از سياهترين ادوار حكومت در تاريخ اسلام بود. گر چه پيش از آن حضرت نيز حكومت اسلامى دستخوش انحراف گشته به يك حكومت استبدادى و خود كامه تبديل شده بود، اما زمان امام چهارم، اين تفاوت را با ادوار سابق داشت كه سر دمداران حكومت در اين زمان، به صورت آشكار و بدون هيچ گونه پرده پوشى، به مقدسات اسلامى دهن كجى مىكردند، و آشكارا اصول اسلامى رازير پا مىگذاشتند و هيچ كس هم جرأت كوچكترين اعتراض را نداشت/
بيشترين دوران امامت حضرت سجاد (ع) مصادف بود با دوران خلافت عبدالملك بن مروان كه مدت بيست و يك سال طول كشيد. مورخان از عبدالملك به عنوان فردى زيرك، با احتياط و دور انديش، اديب، باهوش و دانشمند ياد كرده اند (8)
مولف«الفخرى» مىگويد: «عبدلملك فردى خردمند، عاقل، دانشمند، فاضل، اديب، باهوش، جبار، بسيار باهيبت، فوق العاده سياستمدار، و داراى حسن تدبير بود»(9)«هندشاه» مىنويسد: «او مردى بود عاقل و فاضل و فصيح و فقيه، و علم اخبار و دقايق اشعار، نيكو دانستى و صاحب رأى و تدبير بود»(10)/
او پيش از رسيدن به قدرت، يكى از فقهاى مدينه به شمار مىرفت (11). و به زهد و عبادت و ديندارى شهرت داشت و اوقات خود را در مسجد با عبادت سپرى مىكرد به طورى كه به او «حمامة المسجد» (كبوتر مسجد) مىگفتند! (12)
گويند: پس از مرگ پدرش مروان، هنگامى كه خلافت به او رسيد، سرگرم خواندن قرآن بود، اما با شنيدن اين خبر، قرآن را بست و گفت: «اينك بين من و تو جدايى افتاد! و ديگر با تو كارى ندارم»!. (13)
او براستى از قرآن جدا شد و در اثر غرور قدت، چنان دستخوش مسخ شخصيت گرديد كه مورخان از كارنامه سياه حكومت او بتلخى ياد مىكنند. «سيوطى» و «ابن اثير» مىنويسند: در طى تاريخ اسلام عبدالملك نخستين كسى بود كه غدر و خيانت ورزيد (عمر و بن سعيد بن العاص را پس از امان دادن كشت) و نخستين كسى بود كه مردم را از سخن گفتن در حضور خليفه منع كرد و نخستين كسى بود كه از امر به معروف جلوگيرى كرد (14)
او دو سال پس از شكست دادن عبدلله بن زبير در مكه (در سال 75 هجرى) در جريان سفر حج وارد مدينه شد و ضمن سخنانى خطاب به مردم چنين گفت: من نه همچون خليفه خوار شده (عثمان)، نه همچون خليفه آسانگير (معاويه) و نه مانند خليفه سست خرد (يزيد) هستم، من اين مردم را جز با شمشير درمان نمىكنم، شما از ما كارهاى مهاجران را مىخواهيد، اما، مانند آنان رفتار نمىكنيد (ما را به پرهيزگارى مىخوانيد و خود به آن عمل نمىكنيد)به خداسوگند از اين پس هر كس مرا به تقوا امر كند، گردن او را خواهم زد! (15)
جمله اخير را براى آن گفت كه خطيبان و ائمه جمعه، هنگام خواندن خطبه جمعه، گفتار خود را با جمله «اتق الله» (پرهيزگار باش) آغاز مىكردند (16) پيدا است وقتى كسى كه خود را خليفه پيامبر قلمداد مىكرد، در شهر پيامبر و كنار مدفن او چنين سخنانى بگويد و بر سنت او اينگونه حمله برد، رفتار و گفتار مأموران او در ايالتهاى دور افتاده چگونه خواهد بود/
عبدالملك در مدت حكومت طولانى خود، آنچنان با ظلم و فساد و بيدادگرى خو گرفت كه نور ايمان در دل او بكلى خاموش گشت. وى روزى خود به اين امر اعتراف كرد و به «سعيد بن مسيت» چنين گفت:
«چنان شدهام كه اگر كار نيكى انجام دهم خوشحال نمىشوم، و اگر كار بدى از من سر زند، ناراحت نمىگردم»! سعيد بن مسيب گفت: مرگ دل در تو كامل شده است! (17)
عبدلملك غالبا با زنى بنام «ام الدردأ» گفتگو مىكرد. روزى «ام الدردأ» به وى گفت: «اى امير المأمنين! شنيدهام پس از عبادت و تهجد، شراب نوشيدهاى»؟! و او پاسخ داد: «نه تنها شراب كه خون مردم را نيز نوشيدهام»!! (18)
او كه روزى از لشگر كشى يزيد به مكه (جهت سركوبى عبدالله بن زبير) به خدا پناه مىبرد و ابراز نفرت مىكرد، پس از رسيدن به حكومت، نه تنها اين عمليات را ادامه داد، بلكه شخص سفاكى چون حجاج را مأمور اين كار كرد و او مسجد الحرام و كعبه را (كه پسر زبير در آنجا متحصن شده بود) با منجنيق سنگباران كرد! (19)
عُمّال ستمگر
نمايندگان عبدالملك نيز در مناطق مختلف كشور اسلامى، به پيروى از او، حكومت وحشت و اختناق به وجود آورده بودند و با زور و قلدرى با مردم رفتار مىكردند/
«مسعودى» مىنويسد: «عبدالملك فردى خونريز بود. عمال او ماند «حجاج» حاكم عراق، «مهلب» حاكم خراسان، و «هشام بن اسماعيل» حاكم مدينه نيز همچون خو وى سفاك و بيرحم بودند»(20)/
هشام بن اسماعيل كه حاكم مدينه بود، چندانبر مردم سخت گرفت و آنچنان خاندان پيامبر را آزار داد كه وقتى وليد بعد از مرگ پدرش به حكومت رسيد، ناچار شد او را از كار بركنار نمايد (21)
بدتر از همه آنان حجاج بود كه جنايات او در تارخ اسلام مشهوراست. عبدالملك پس از شكست عبدالله بن زبير توسط حجاج، او را به مدت دو سال به استاندارى حجاز (مكه و مدينه و طائف) منصوب كرد.(22)
حجاج در مدينه گردن گروهى از صحابه مانند «جابر بن عبدالله انصارى» «انس بن مالك»، «سهل بن ساعدى» و جمعى ديگر را به قصدخوار كردن آنان داغ نهاد!. دستاويز او در اين كار آن بود كه اينان كشندگان عثمانند! (23)
او هنگام ترك مدينه چنين گفت:
«خدا را سپاس مىگويم كه مرا از اين شهر گنده بيرون مىبرد. اين شهر از همه شهرها پليدتر و مردم آن نسبت به اميرالمومنين دغلكارتر و گستاخترند. اگر سفارش اميرالمومنين نبود. اين شهر را با خاك يكسان مىكردم. در اين شهر چز پاره چوبى كه منبر پيامبر خوانند و استخوان پوسيدهاى كه قبر پيامبر مىدانند، چيزى نيست»؟! (24)
حطجّاج در عراق
پس از آنكه حجاج مكه و مدينه را مطيع ساخت، عبدالملك دانست آن كه مىتواند عراقيان را سرجاى خود بنشاند حجاج است، لذا در سال هفتاد و پنجم هجرى حكومت عراق (كوفه و بصره) را به وى سپرد. حجاج چون به «كوفه» در آمد، همچون حاكمى كه از سوى خليفه آمده باشد رفتار نكرد، بلكه سر و صورت خود را پوشاند و به طور ناشناس به مسجد وارد شد، صف مردم را شكافت و بر فراز منبر نشست و مدتى دراز خاموش ماند. زمزمه در گرفت كه اين كيست؟ يكى گفت: او را سنگسار كنيم. گفتند: نه، صبر كن ببينيم چه مىگويد؟
همين كه سكوت همه جا را فراگرفت، حجاج روى خود را گشود و چنين آغاز سخن كرد:
«مردم كوفه! سرهايى را مىبينم كه چون ميوه رسيده، موقع چيدن آنها فرارسيده است و بايد از تن جداگردد، و اين كار به دست من انجام مىگيرد، و خوانهايى را مىبينم كه ميان عمامهها و ريشها مىدرخشد...»
آنگاه سخنان تهديدآميز خود را ادامه داد و چنان مردم را ترساند كه بى اختيار سنگ ريزه از دست مردى كه مىخواست او را سنگسار كند، بر زمين ريخت! (25)
ورود حجاج به «بصره» نيز همچون ورود وى به كوفه بود. «ابن قتيبه دينورى» ورود او را به «بصره» چنين توصيف مىكند:
حجاج همراه دو هزار نفر از سپاهيان شام و طرفداران آنان و چهارهزار نفر از نيروهاى متفرقه، رهسپار بصره شد. هنگام ورود به بصره، دو هزار نفر از آنان را همراه برد و تصميم گرفت روز جمعه هنگام نماز وارد شهر شود. او به همراهانش دستور داد مسجد را محاصره كنند و در كنار هر يك از درهاى مسجد كه بالغ بر هيجده در بود، صد نفر بايستند و شمشيرهايشان را زير لباس پنهان سازند. آنگاه به آنان گفت: به محض آنكه در داخل مسجد سروصدا بلند شد، هر كس خواست از مسجد بيرون برود، كارى كنيد كه سر بريدهاش جلوتر از تنش بيرون رود!
ماموران در كنار درها مستقر شدند و به انتظار ايستادند. حجاج همراه دويست نفر مسلح كه صد نفرشان پيشاپيش وى، و صد نفر ديگر پشت سر او حركت مىكردند و شمشيرها را زير لباس مخفى ساخته بود/
حجاج به آنان گفت: وقتى وارد مسجد شديم، من براى مرم سخنرانى خواهم كردو آنها مرا سنگباران خواهند ساخت، وقتى كه ديديد من عمامه را از سرم برداشتم و بر زانو هايم گذاشتم، شمشير را از نيام بكشيد و آنها را از دم تيغ بگذرانيد!
با اين نقشه، وقتى كه موقع نماز رسيد، او بر فراز منبر نشست و طى سخنانى گفت: «... امير المومنين (عبدالملك) مرا به حكمرانى شهر شما و تقسيم بيت المال در ميان شما منصوب كرده است، و به من دستور داده است كه به داد مظلومان برسم و ظالمان را كيفر دهم، نيكوكاران را تقدير و بدكاران را مجازات كنم... خليفه وقتى مرا به اين سمت منصوب كرد، دو شمشير به من داد: يكى شمشير رحمت، و ديگرى شمشير عذاب و كيفر. شمشير رحمت در راه از دستم افتاد، امام شمشير عذاب اينك در دست من است!...»
مردم حجاج را از پاى منبر سنگباران كردند. در اين هنگام عمامه را از سرش برداشت و روى زانو گذاشت. ماموران وى بيدرنگ به جان مردم افتادند. مردم كه وضع را چنين ديدند، به بيرون مسجد هجوم بردند، اما هر كس گام از در مسجد بيرون گذاشت، سر از بدنش جدا شد بدين ترتيب فراريها را مجبور به بازگشت به درون مسجد كردند و در آنجا آنها را كشتند به طروى كه جوى خون تا درب مسجد و بازار سرازير گرديد! (26)
بدين ترتيب حجاج در سراسر عراق حكومت وحشت برقرار ساخت، و بسيارى از بزرگان و مردمان پارسا و بيگناه را كشت. او چنان ترسى در دلها افكند كه نه تنها عراق، بلكه سراسر خوزستان و شرق را فراگرفت/
موج كشتار و اختناق
«مسعودى»، مورخ مشهور مىنويسد: حجاج بيست سال فرمانروايى كرد و تعداد كسانى كه در اين مدت با شمشير دژخيمان وى يا زير شكنجه جان سپرد ند، صد و بيست هزار نفر بود! وتازه غير از كسانى بودند كه ضمن جنگ با حجاج به دست نيروهاى او كشته شدند/
هنگام مرگ حجاج، در زندان مشهور وى (كه از شنيدن نام آن لرزه بر اندامها مىافتاد) پنجاه هزار مرد، و سى هزار زن زندانى بودند كه شانزده هزار نفر آنها عريان و بى لباس بودند!
حجاج زنان و مردان را يك جا زندانى مىكرد و زندانهاى وى بدون سقف بود از اينرو زندانيان از گرما تابستان و سرما و باران زمستان در امان نبودند.(27)