0

زندگانی امام محمد باقر (عليه‌السلام)

 
salamat595
salamat595
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : آبان 1391 
تعداد پست ها : 19536
محل سکونت : مازندران

زندگانی امام محمد باقر (عليه‌السلام)
شنبه 8 اسفند 1394  10:41 PM

 

زندگانی امام محمد باقر (عليه‌السلام)

ـ ديباچه

شكافنده‌ علوم و دانش‌ها, پنجمين اختر فروزان آسمان امامت، هفتمين گوهر عرش عصمت، و تبيين كننده علوم اسلام, امام محمد باقر (عليه‌السلام) امامي هستند كه همانند ديگر اجداد طاهرينش تمامي لحظات عمر با بركتشان در راه ارشاد و هدايت انسان‌ها سپري شد.

امامي كه از زمينه‌سازي‌هاي پدر بزرگوارشان امام سجاد (عليه‌السلام) در راستاي معرفي مكتب تشيع، و مبارزه با طاغوت‌ها و انحرافات، بهره‌برداري بسيار كردند و با تربيت شاگردان برجسته و تبيين فقه ناب اهل بيت (عليهم‌السلام) بزرگترين قدم را براي شناسايي تشيع و مكتب اهل بيت (عليهم‌السلام) برداشتند. ايشان تجسمي از ارزش‌هاي والاي انساني و كمالات اخلاقي بودند كه لحظه لحظه‌ي زندگي هدف‌مندشان درس‌هاي بزرگ انساني را الهام مي بخشد. 
در اين نوشتار كوتاه ـ كه بنا را بر مختصر نويسي گذارده‌ايم ـ گوشه‌اي از حيات پر ثمر آن حضرت (عليه‌السلام) و مناقب ايشان را به تحرير در‌آورديم. هر چند اين مهم از عهده ما خارج است ولي به اندازه‌ي توان و با توجه به كوتاهي مقال به بيان مختصري از مناقب انبوه امام (عليه‌السلام) مي‌پردازيم.

ـ كودك دشت نينوا
امام پنجم محمد بن على بن الحسين (عليهم‌السلام) در روز اوّل ماه رجب ـ به نقلى در سوم ماه صفرـ سال 57 هجرى قمرى در مدينه به دنيا آمد و جهان را با جمال دلبربايش جلوه‌اى ديگر بخشيد.
كنيه‌ى حضرت، ابو جعفر و القاب مشهور حضرت،شاكر، هادي، امين، شبيه (زيرا شبيه پيامبر بودند) و مشهورترين آن باقرالعلوم (عليه‌السلام) مى‌باشد.
مادر بزرگوارشان ام عبد الله، فاطمه، دختر امام حسن مجتبى (عليه‌السلام) است. لذا امام باقر (عليه‌السلام) از مادر هم علوى هستند؛ يعني از پدر حسينى و از مادر حسني. از اين رو ايشان اولين هاشمي هستند كه از پدر و مادر علوي و فاطمي مي‌باشند. 
در جلالت و مقام مادرشان همين بس كه امام صادق (عليه‌السلام) در مورد ايشان فرمودند: « در خاندان امام حسن (عليه‌السلام) زنى چون او نبود » .
امام باقر (عليه‌السلام) در مورد مادر خويش مي‌فرمايند: « مادرم كنار ديواري نشسته بود كه ناگاه ديوار شكاف خورد و صداي آن به گوش رسيد. مادرم به ديوار اشاره كرد و فرمود:«لا و حق المصطفي با اذن الله لك في السقوط؛ نه به حق مصطفي، خدا به تو اجازه فرود آمدن ندهد» و ديوار معلق ماند و فرو نريخت تا مادرم از آنجا گذشت، سپس پدرم امام زين العابدين (عليه‌السلام) از طرف او صد دينار صدقه دادند.

همچنين اين بانوى مجلله در واقعه‌ى عاشورا به همراه زينب كبرى (عليها‌السلام) و ديگر زنان اهل بيت(عليهم‌السلام) حضور داشتند و طعم اسارت و مصيبت‌هاي عظيم حادثه عاشورا چشيده و تمام وقايع از كربلا تا شام را شاهد بودند و در وظيفه رساندن پيام عاشورا و قيام حسينى به گوش جهانيان نقش بسزايي داشتند.
حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) نيز در هنگام حادثه عاشورا طفلى سه يا چهار ساله بودند و در كربلا حضور داشتند. درد و رنج عطش كودكان كربلا را چشيدند و از نزديك تمامى, مصائب و فجايعى را كه از طرف بنى اميه به خاندان ايشان وارد شد با چشمان كوچك اما الهي خويش ديدند. چنانچه از خود حضرت نقل شده است كه فرمودند: هنگامى كه جدّم حسين (عليه‌السلام) به شهادت رسيد، من چهار ساله بودم و جريان شهادت آن حضرت و آن چه در آن روز بر ما گذشت همه را به خاطر دارم.

ـ شكافنده علم
مشهورترين لقب امام محمد باقر (عليه‌اسلام) باقر العلوم مى‌باشد، لقبى كه رسول گرامى اسلام (صلي الله عليه و آله) ايشان را به آن ملقب فرموده بودند. نبى اكرم (صلي الله عليه و آله) به جابر ابن عبد الله انصارى از صحابه گرانقدر خود فرمودند: « جابر تو زنده خواهى ماند و فرزندم محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليهم‌السلام) را كه نامش در تورات باقر است مى‌بيني، آنگاه كه او را ديدى سلام مرا به او برسان» .
از جابر بن عبد الله جعفى كه يكى از شاگردان امام بود سؤال شد كه، چرا محمد بن على (عليهماالسلام) را باقر ناميدند؟ گفت: لانه بقر العلم بقراً اى شقه شقاً واظهره اظهاراً؛يعنى، او زمين علم را شكافت و حقايق پنهان آن را آشكار ساخت. 
همچنين پيامر اسلام صلي الله عليه و آله) فرمودند: ويخرج من صلبه سميى واشبه الناس بى يبقر العلم بقراً وينطق بالحق ...
از صلب امام زين العابدين (عليه‌السلام) فرزندى خواهد آمد كه نامش نام من است و در خلقت و شمايل شبيه من باشد. او علم را مى‌شكافد چنانكه كشاورزى زمين را بشكافد.

ـ وصف دلبران در حديث ديگران
ابن حجر از علماى اهل تسنّن درباره امام (عليه‌السلام) مى‌گويد: او را باقر از اين جهت گفتند كه همچنان كه زمين را مى‌شكافند تا گنج و معادن و منابع و جواهر ارزشمند آن را كشف و استخراج كنند، او نيز زمين علم را شكافت و دقايق و حقايق احكام را آشكار ساخت، لذا او را باقر علم و جامع و ناشر علم و بلند گرداننده‌ى آن گفتند و اين نكته‌اى است واضح كه جز بر كور دلان مخفى نماند.

محمد بن طلحه شافعى درباره‌ى امام (عليه‌السلام) مى‌گويد: محمد بن على، ابو جعفر، باقر العلوم، شكافنده دانش و جامع و ناشر علم بود. قلبش پاكيزه ،علمش بالنده، نفسش طاهر و اخلاقش شريف بود. عمرش را در اطاعت خداوند سپرى كرد و به عالى ترين درجات تقوى راه يافت. 
ذهبى مى‌گويد: محمد بن على از كسانى بود كه بين علم و عمل، آقايى و شرف و نيز بين وثاقت و وزانت جمع كرد و صلاحيت براى خلافت داشت .
ـ پاكسازي اسلام از غبار تحريفات و احياي فقه
پس از آن‌كه امام محمد باقر (عليه‌السلام) امر امامت را عهده دار شدند, زماني بود كه نارضايتي مردم باعث قيام‌هايي در گوشه و كنار كشور پهناور اسلامي شده بود و اين موقعيت براي احياي سنت فراموش شده نبوي فرصت مناسبي بود. حضرت از اين مجال بيشترين و بهترين استفاده را بردند و پاكسازي اسلام از غبار تحريفات بني اميه و همچنين خرافات يهود و اسرائيليات را در صدر فعاليت‌هاي خويش قرار دادند. 
سالهاي (94-114) زمان پيدايش مشرب‌هاي فقهي و اوج گيري نقل حديث درباره‌ي تفسير مي‌باشد. از علماي اهل سنّت كساني مانند ابن شهاب زهري، مكحول،‌قتاده، هشام بن عروه و ... در زمينه‌ي نقل حديث و ارائه‌ي فتوا فعاليت مي‌كردند.
وابستگي عالماني مانند زهري، ابراهيم نخعي، ابوالزناد، رجاء بن حياة كه همگي كم و بيش به دستگاه حاكميت اموي وابستگي داشتند، ضرورت احياي سنت واقعي پيامبر (صلي الله عليه و آله) را به دور از شائبه‌هاي تحريف عمده‌ي خلفا و علماي وابسته به آنان مطرح مي‌كرد. 
با نگاهي به فراواني روايات نقل شده در اين دوران و شهرت علم فقه در ميان محدثان اين زمان، مي‌توان گفت كه علم فقه نزد اهل سنّت از اين دوره به بعد وارد مرحله تدوين خود شده است. 
اولين بار در سال 100 هجري عمر بن عبدالعزيز فرمان تدوين احاديث را خطاب به ابوبكر بن حزم صادر كرد. اين خود بهترين شاهد است بر شروع تكاپوي فرهنگي اهل سنت در آغاز قرن دوم، مقارن با دوران امامت امام باقر (عليه‌السلام). از اين رو امام احساس مي‌كرد كه مي‌بايست با ابراز و اشاعه‌ي نظرات فقهي اهل بيت در برابر انحرافاتي كه به دلايل مختلفي در احاديث اهل سنت رسوخ كرده بود، موضعگيري نمايد. نقطه نظرات فقه شيعه گرچه تا آن زمان به طور محدود و در حد اذان و تقيه، نماز ميت و ... روشن شده بود، اما با ظهور امام باقر (عليه‌السلام) قدم مهمي در اين راستا برداشته شد و يك جنبش فرهنگي تحسين برانگيزي در ميان شيعه به وجود آمد. در اين عصر بود كه شيعه تدوين فرهنگ خود ـ شامل فقه و تفسير اخلاق ـ را آغاز كرد. 
پيش از اين در جامعه‌ي اسلامي، فقه و احاديث فقهي در حد گسترده‌ و به طور كامل مورد بي اعتنايي قرار گرفته بود. درگيري‌هاي سياسي و انديشه‌هاي ماديگرايانه‌ي شديدي كه دامنگير دستگاه حكومت شده بود، باعث غفلت از اصل دين و به خصوص فقه در ميان مردم گشته بود.
جلوگيري از تدوين حديث كه به دستور خليفه‌ي اول و دوم انجام گرفت، از عوامل عمده‌ي انزواي فقه بود، فقهي كه حداقل 80 درصد آن متكي به احاديث روايت شده از پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود.
ذهبي از ابوبكر نقل مي‌كند كه گفت: « فلا تحدّثوا عن رسول الله (صلي الله عليه و آله) شيئاً، فمن سألكم فقولوا: بيننا و بينكم كتاب الله فاستحلوا حلاله و حرّموا حرامه؛ از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) چيزي نقل نكيند و در جواب كساني كه از شما درباره‌ي حكم مسأله‌اي پرس و جو مي‌كنند بگوييد: كتاب خدا (قرآن) ميان ما و شما است، حلالش را حلال و حرامش را حرام بشماريد.» 
در اين زمينه از عمر نيز چنين نقل شده: « أقلّوا الرّواية عن رسول الله و أنا شريككم؛ از رسول (صلي الله عليه و آله) كمتر حديث نقل كنيد كه در اين كار من هم شما را همراهي مي‌كنم. » 
و از معاويه نقل مي‌كنند كه گفت: عليكم من الحديث بما كان في عهد عمر،‌فانّه كان قد أخاف الناس في الحديث عن رسول الله (صلي الله عليه و آله). 
به رواياتي كه در عهد عمر از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) روايت شده است اكتفا كنيد؛ زيرا عمر مردم را در مورد نقل حديث از پيامبر بر حذر مي‌داشت. » 
ـ اوج بي‌خبري ...
بي خبري مردم زماني به اوج خود رسيد كه فتوحات اسلام آغاز گرديد. زمامداران و مردم به طوري مشغول كشور گشايي و امور نظامي و مسائل مالي و ... شدند كه فعاليت علمي و تربيت ديني به هيچوجه جلب توجه نمي‌كرد.
وقتي ابن عباس در آخر ماه رمضان در بصره كه يكي از مراكز اصلي فتوحات بود بر بالاي منبر گفت: اخرجوا صدقة صومكم، مردم معناي حرف او را نمي‌فهميدند، لذا ابن عباس گفت: كساني كه از مدينه در آن‌جا حاضرند برخيزند و براي آن‌ها مفهوم صدقه‌ي صوم را توضيح دهند؛ فانهم لا يعلهمن من زكاة الفطرة الواجبية شيئاً؛ (آنان درباره‌ي زكات فطره‌ي واجب چيزي نمي‌دانند). پس از آن، در دوران بني‌اميه اين ناآگاهي ديني بر شدت خود افزود، چنانكه دكتر علي حسن مي‌نويسد: « در دوران بني‌اميه كه به امور ديني توجه چنداني نمي‌شد، مردم نسبت به فقه و مسائل ديني آگاهي نداشتند و چيزي از آن نمي‌فهميدند و تنها اهل مدينه بودند كه از اينگونه مسائل آگاهي داشتند. » 
در منابع ديگر نيز آمده كه در طول نيمه‌ي دوم قرن اول هجري، مردم حتي كيفيت اقامه‌ي نماز و گزاردن حج را نيز نمي‌دانستند. » 
انس بن مالك، با نگاهي به روزگار خويش مي‌گفت: «از آنچه كه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) معمول بود، چيزي نمي‌بينم! گفتند نماز! گفت: چه تحريفهايي كه در اين نماز انجام نداديد! » 
همه‌ي اين‌ها دليلي است بر فراموش شدن فقه در ميان عامه كه به درستي يكي از مهمترين دلائل پرداختن امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) به فقه، احياي آن در ميان مردم و جلوگيري از تحريفي است كه به يقين در تدوين و بازنويسي فقه روي مي‌داد. 
تلاش‌هاي خستگي ناپذير امام باقر (عليه‌السلام) و پس از وي تلاش‌هاي امام صادق (عليه‌السلام) سبب شد تا فقه شيعه با اتكاي به احاديث رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و اشراقات و الهامات غيبي بر قلوب ائمه اطهار (عليهم السلام)، زودتر از اهل سنت ... به مرحله تدوين برسد تا جايي كه مصطفي عبدالرزاق مي‌نويسد: 
«پذيرفتن اين كه تدوين فقه شيعه زودتر از فرق ديگر اسلامي شروع شده عاقلانه است؛ زيرا اعتقاد به عصمت يا معاني شبيه آن در مورد ائمه‌شان چنين اقتضا مي‌كرده كه قضاوت‌ها و فتاواي آن‌ها به وسيله‌ي پيروانشان تدوين گردد.» 
ـ مفسر مكتب اهل بيت
از نظر مكتب اهل بيت (عليهم‌السلام) دسترسي به علوم اصيل اسلامي تنها از طريق اهل بيت، كه باب علم رسول خدا هستند، ممكن است و به همين جهت در كلمات امام باقر (عليه‌السلام) نمونه‌هاي فراواني وجود دارد كه ايشان مردم را دعوت به بهره‌گيري علمي از اهل بيت كرده و حديث درست را تنها نزد آنان مي‌داند. در روايتي آمده است كه امام به سلمة بن كهيل و حكم بن عيينه مي‌فرمود: «شرّقاً او غرّباً فلا تدان علماً صحيحاً الا شيئاً خرج من عندنا؛ به شرق و به غرب عالم برويد جز علم ما علم صحيحي نمي‌يابيد. » 
اين سخنان به صراحت مردم را دعوت مي‌كند تا براي دريافت معارف ديني اصيل، عترت را معيار قرار دهند. پذيرش چنين دعوتي به معناي پذيرفتن تشيع بود.
در گفتاري از امام باقر (عليه‌السلام) آمده است: «آل محمد ابواب الله و الدعاة الي الجنة و القادة اليها؛ فرزندان رسول خدا علوم الهي و راه رسيدن به رضا او و دعوت كنندگان به بهشت و سوق دهندگان مردم به آنجا هستند. » 
در نقل ديگري از امام باقر (عليه‌السلام) آمده: «أيها الناس! أين تذهبون و أين يراد بكم؟ بنا هدي الله اوّلكم و بنا ختم أخركم، مردم كجا مي‌رويد، به كجا برده مي‌شويد؟ شما در آغاز به وسيله‌ي ما اهل بيت هدايت شديد و سرانجام كار شما نيز با ما پايان مي‌پذيرد. » 
زماني كه هشام به مدينه آمد، امام در ضمن سخناني فرمود: «سپاس خدايي را كه حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) را به پيامبري برگزيد و ما را به وسيله‌ي او مورد احترام و تكريم قرار داد. پس ما برگزيدگان خدا از ميان مخلوقات او و خلفاي منصوب از جانب او هستيم، خوشبخت كسي است كه از ما پيروي كند و بدبخت كسي است كه ما را دشمن داشته و با ما مخالفت كند. » 
امام به عنوان نماينده‌ي اين مكتب در مناظرات خود با ديگران مي‌كوشيدند تا نظرهاي فقهي اهل بيت را اشاعه داده و در عين حال موارد انحراف اهل سنت را مشخص كرده و به مردم بنمايانند.
امام حتي از نظر بزرگترين علماي عصر خويش به عنوان ميزان تشخيص از درست از نادرست شناخته شده بود و فراوان پيش مي‌آمد كه آنان عقايد خود را پيش آن حضرت عرضه مي‌كردند تا به صحت و سقم آن واقف شوند. 
ابوزهره پس از نقل يكي از جلسات مناظره ابو حنيفه با امام،‌چنين مي‌نويسد. 
«از اين خبر، امامت باقر (عليه‌السلام) براي علما روشن مي‌شود. آن‌ها پيش آن حضرت حاضر مي‌شدند، حضرت عقايد و نظرات ايشان را نقد مي‌كرد. گويا آن حضرت رييسي بود كه به زير دستانش حاكم بود، تا آنان را به شاهراه هدايت رهنوود شود و علماي آن عصر به رياست او گردن نهاده و از او اطاعت مي‌كردند.» 
يك بار عبدالله بن معمر (عمير) ليثي نزد امام باقر (عليه‌السلام) آمد و پرسيد: آيا اين كه شايع شده شما فتوا به حليت متعه داده‌ايد درست است؟ امام فرمود: «خدا آن را در كتابش حلال فرموده و سنت پيامبر بر آن قرار گرفته و ياران آن حضرت بدان عمل كرده‌اند. »
عبدالله گفت: اما عمر از آن نهي كرده است. امام (عليه‌السلام) پاسخ داد: «تو بر فتواي رفيقت باش و من بر حكم رسول خدا (صلي الله عليه و آله). » 
مكحول بن ابراهيم از قيس بن ربيع روايت مي‌كند: از ابواسحاق درباره مسح بر خفين (چكمه) پرسيدم. در جواب گفت: مردم را مي‌ديدم كه مسح بر خفين مي‌كردند تا شخصي از بني هاشم را كه محمد بن علي بن الحسين(عليهم‌السلام) بود ديده و درباره‌ي مسح بر خفين از او سؤال كردم، فرمود: «اميرمؤمنان علي (عليه‌السلام) بر خفين مسح نمي‌كرد و ( و آن حضرت مي‌فرمود كتاب خدا نيز آن را تجويز نكرده است.» 
سپس ابواسحاق سخن خود را چنين ادامه مي‌دهد: از وقتي كه امام مرا نهي كرد من ديگر مسح بر خفين نكردم. قيس بن ربيع مي‌گويد: من نيز از وقتي كه اين مسأله را از ابواسحاق شنيدم، ديگر مسح بر خفين ننمودم. 
همان طور كه مي‌بينيد امام در استدلالات خود از كتاب خدا و سنت دليل مي‌آوردند.
اصحاب امام باقر (عليه‌السلام) نيز در برابر استدلال‌هاي سست ابوحنيفه، در موضوعات فقهي ايستادگي كرده و او را از نظر فقهي محكوم مي‌كردند.

ـ ايستادگي در برابر فرقه‌ها
امام باقر (عليه‌السلام) استدلالهاي اصحاب قياس را به تندي رد كرد و پس از آن حضرت ، فرزندش امام صادق (عليه‌السلام) هم با آنان مخالفت نمود. امام باقر (عليه‌السلام) در برابر ساير فرق اسلامي منحرف, نيز موضع تندي اتخاذ كرده و با اين برخورد كوشيدند محدوده‌ي اعتقادي صحيح اهل بيت را در زمينه‌هاي مختلف از ساير فرق، مشخص و جدا كنند. 
موضع‌گيري امام در مقابل مرجئه بسيار قاطعانه و حساس بود. برخي از مرجئه صرف‌نظر از اين سخن درست كه ايمان لفظي يك فرد را از جميع حقوق يك مسلمان در جامعه اسلامي برخوردار مي‌كند، ايمان حقيقي را نيز تنها يك اعتقاد دروني دانستند و نقشي براي عمل صالح در آن قايل نبودند. افزون بر آن مرجئه با عقايد شيعه در باره‌ي دشمنان اميرمؤمنان (عليه‌السلام) مخالف بودند.
در موردي امام با اشاره به اين فرقه چنين فرمود: اللهم العن المرجئه فانهم اعدائنا في الدنيا و الاخرة؛ خداوندا مرجئه را از رحمت خود دور كن كه آنها دشمنان ما در دنيا و آخرت مي‌باشند. 
امام در مقابل خوارج نيز كه در آن زمان كر و فري داشتند موضع‌گيري مي‌كرد. از نظر آن حضرت، آنان متنسكين جاهل و گروهي خشكه مقدس, هستند كه در عقايد خود متعصب و تنگ نظر بودند و درباره‌ي آنان فرمود: « خوارج از روي جهالت عرصه را بر خود تنگ گرفته‌اند، دين ملايم‌تر و قابل انعطاف‌تر از آن است كه آنان مي‌شناسند. » 
ـ مبارزه با يهود و اسرائيليات 
از جمله گروه‌هاي خطرناكي كه آن روزها در جامعه‌ي اسلامي حضور داشتند و تأثير عميقي در فرهنگ آن روزگار برجا گذاشتند،‌يهوديان بودند. شماري از احبار يهود كه به ظاهر مسلمان شده و گروهي ديگر كه هنوز به دين خود باقي مانده بودند در جامعه اسلامي پراكنده شده و مرجعيّت علمي قشري از ساده لوحان را به عهده داشتند. تأثيري كه آنان بر فرهنگ اسلام از خود برجا نهادند، به صورت احاديث جعلي به نام «اسرائيليات» پديدار گشت كه بيشترين قسمت اين احاديث درباره‌ي تفسير و مراتب و شؤون زندگي پيامبران پيشين، جعل شده بود. از جمله دانشمندان اسلامي كه اين احاديث را در تأليفات خود وارد كرده،‌طبري مفسر معروف است كه بيشترين روايات را درباره‌ي تفسير قرآن از منابع يهودي ـ با واسطه يا بي‌واسطه‌ ـ به دست آورده است. 
تلاش علمي يهود ـ در داخل جامعه‌ي اسلامي به ويژه در محافل علمي آن ـ در مسايل فقهي و كلامي نيز تأثيري نگران كننده نهاد و اين موضوع در تاريخ چنان روشن است كه جاي كوچكترين ترديد و شبهه‌اي در آن وجود ندارد. 
مبارزه با يهود و القائات سوء آن‌ها در فرهنگ اسلام، بخش مهمي از برنامه كار ائمه طاهرين (عليهم ‌السلام) را به خود اختصاص داده بود. تكذيب احاديث دروغين و ساخته و پرداخته يهوديان در مورد انبياي الهي و مطالبي كه باعث خدشه دار شدن چهره‌ي ملكوتي پيامبران خدا شده است، در برخوردهاي ائمه اطهار (عليهم‌السلام) به خوبي ديده مي‌شود.
در اينجا به نمونه‌اي اشاره مي‌كنيم: دو نفر پيش حضرت داود دعواي مطرح كرده و او را براي رسيدگي در اين موضوع فراخواندند كه آيات 23 و 24 سوره «ص» ناظر بر اين جريان است.
دعوايي طرح شده از اين قرار است كه يكي از اين دو نفر، 99 گوسفند داشت و آن ديگري يك رأس. آن كه يك گوسفند داشت از دست ديگري شكايت كرد كه برادرش با داشتن 99 گوسفند در نظر دارد يك رأس گوسفند او را نيز تصاحب نمايد.
داود (عليه‌السلام) بدون استماع اظهارات نفر دوم چنين قضاوت مي‌‌كند: قال لقد ظلمك بسؤال تعجبتك الي نهاجه ... با خواستن گوسفندتو و افزودن آن بر گوسفندان خود بر تو ستم روا داشته است... . 
درباره‌ي اين حديث يهوديان احاديثي جعل كرده و ميان مسلمانان رواج دادند مبني بر اين كه اين داستان كنايه از ازدواج داود با همسر «اوريا» است. طبق اين احاديث جعلي، داود پيامبر به دنبال كبوتري بر پشت بام مي‌رود و در آن‌جا كه مشرف بر منزل «اوريا» بود، همسر او را مي‌بيند و دل به او مي‌بندد و به منظور رسيدن به هدف خود، « اوريا» را در صف مقدم جنگ قرار مي‌دهد و او كشته مي‌شود و داود با همسر او ازدواج مي‌كند و خداوند در اين آيات به طور سمبليك به اين مطلب اشاره مي‌كند. 
روشن است كه اين روايات دروغين تا چه حد و از چه جهتي مي‌تواند شخصيت داود را به عنوان پيامبري از فرستادگان خدا خدشه دار سازد. اين احاديث كه در عصر اول اسلام توسط افرادي همچون «كعب الاحبار» و « عبدالله بن سلام» رواج يافته بود، مورد حمله‌ي امام علي بن ابيطالب (عليه‌السلام) نيز قرار گرفت. حضرت در اين باره فرمود: «اگر كسي را كه معتقد است داود (عليه‌السلام) با همسر اوريا ازدواج كرده، پيش من بياورند بر او حد جاري مي‌كنم، حدي به خاطر هتك نبوت و حدي ديگر براي اسلام. » 
ـ بنيانگذار نهضت فرهنگي شيعه
بنابر آن‌چه به اختصار بيان شد, مي‌توان گفت: امام باقر (عليه‌السلام) بنيانگذار حوزه‌ي علميه‌ي شيعه و نهضت فكري و انقلاب فرهنگي تشيع مي‌باشد. برپايى كلاس‌هاى درس و تبيين احكام و معارف ناب اهل بيت (عليهم‌السلام) در مسجد مدينه سبب شد تا در اثر آن صدها تن از شيفتگان علم و معرفت را همچون پروانه بر گرد شمع وجودش جمع گردد.
برگزارى مناظرات علمى مختلف، پاسخ گويى به شبهات دينى، تبيين مسايل كلامى و معارف اصول دين، آوازه حضرت را نه تنها در حجاز بلكه در ساير بلاد اسلامى بلند كرد و موجب شد تا نخبگان آن سرزمين ها براى كسب فيض و آشنايى با فقه اصيل و علوم ناب نبوى (عليهم‌السلام) حتى از عراق و خراسان به محضر امام (عليه‌السلام)، شرف ياب شوند و خاضعانه در مقابل حضرت زانوى شاگردى بزنند.
تا جايي كه عبدالله بن عطاء مكي مي‌گفت: «ما رأيت العلماء عند احد قط منهم عند ابي جعفر ولقد رأيت الحكم بن عتيبه مع جلالته في القوم بين يديه كأنّه صبي بين يدي معلمه؛ علما را در محضر هيچ كس كوچكتر از محضر ابو جعفر نديدم. حكم بن عتيبه با تمام عظمت علمي‌اش در ميان مردم، در برابر آن حضرت مانند دانش آموزي در مقابل معلم خود به نظر مي‌رسيد.» 
امام باقر (عليه‌السلام) در سخنان خود، اغلب به آيات قرآن مجيد استناد مي‌نمود و مي‌فرمود: « هر مطلبي گفتم، از من بپرسيد كه در كجاي قرآن است تا آيه‌ي مربوط به آن موضوع را معرفي كنم.»

ـ مناظرات امام, جرعه‌اي از زلال علم اهل بيت (عليهم‌السلام) 
امام محمد باقر (عليه‌السلام) علاوه بر انجام وظايف هدايت و امامت، از بازگوكردن حقايق حتي در مقابل طاغوت زمان خويش و مناظره با آنان كوتاهي نمي‌كرد و در مناظرات و جلسات مختلف حقانيت شيعه و اصول اعتقادي خود را با قاطعيت بر همگان روشن مي‌ساختند. 
مناظرات حضرت با هشام بن عبدالملك، طاووس يماني, (از شخصيت‌هاي برجسته عصر امام سجاد (عليه‌ السلام) ) قتاده فقيه اهل بصره، عبدالله بن نافع و نافع بن ازرق گوشه‌اي از مباحثات و گفتگوهاي آن بزرگوار با مخالفان و معاندان مي‌باشد؛ در اين مجال كوتاه به بيان چند نمونه از اين مناظرات مي‌پردازيم:

ـ مناظره با هشام بن عبدالملك
هشام بن عبدالملك (دهمين طاغوت اموي) در مراسم حج شركت كرد، وقتي كه همراه ملازم آزاد شده‌اش به نام «سالم» وارد مسجدالحرام گرديد، ديد امام باقر (عليه‌السلام) در گوشه‌اي از مسجد نشسته (و مردم در اطراف او براي سؤال به گردش آمده‌اند)
سالم به هشام گفت: « اين شخص، محمد بن علي (امام باقر (عليه ‌السلام) ) است.» 
هشام پرسيد: همان كسي كه مردم كوفه شيفته‌ي او شده‌اند؟
سالم پاسخ داد: آري. 
هشام گفت: نزد او برو و به او بگو اميرمؤمنان (هشام) مي‌پرسد در روز قيامت، مردم تا آن هنگام كه از حساب خدا فارغ گردند، چه مي‌خورند و مي‌نوشند؟ 
سالم نزد امام باقر (عليه‌السلام) آمد و همين سؤال را از جانب هشام، مطرح كرد. 
امام باقر (عليه‌السلام) در پاسخ فرمودند: مردم در روي زمين محشور مي‌شوند آن زمين همانند گرده‌ي ناني است و چشمه‌هايي از آب در آن وجود دارد،‌از آ‌ن‌ها مي‌خورند و مي‌نوشند. 
هشام وقتي كه اين جمله را شنيد، پيش خود پنداشت كه بر امام چيره شده است، به سالم گفت: « نزد او برو و بگو: آن‌ها آن چنان در قيامت و به بلا و غوغاي محشر مشغولند كه خوردن و آشاميدن را فراموش خواهند كرد.» 
سالم همين سؤال را از امام (عليه‌السلام) نمود، امام (عليه‌السلام) فرمودند: 
اگر چنين باشد، لازم مي‌شد كه آن‌ها كه در ميان آتش دوزخ هستند، مشغولتر و فراموشكارتر گردند و اصلاً به ياد خوردن و نوشيدن نيفتند، با اين‌كه خداوند در قرآن از قول دوزخيان مي‌گويد كه به بهشتيان مي‌گويند: 
« أَفِيضُواْ عَلَيْنَا مِنَ الْمَاء أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ؛ مقداري آب يا از آن‌چه خدا به شما روزي داده به ما ببخشيد. 
بنابراين آن‌ها در همان حال سخت، از خوردن و نوشيدن غافل نمي‌گردند. 
هشام وقتي كه اين پاسخ را شنيد، درمانده شد و ديگر سؤال نكرد. 
ـ مناظره با قتاده، فقيه اهل بصره 
ابوحمزه ثمالي مي‌گويد: در مسجد النبي (صلي الله عليه و آله) نشسته بودم، ناگاه مردي وارد شد و سلام كرد و به من گفت: « اي بنده‌ي خدا! كيستي؟» گفتم: « از اهالي كوفه هستم، چه كار داري؟»
گفت: آيا ابو جعفر (امام باقر عليه‌السلام) را مي‌شناسي؟ به او گفتم: آري، چه كار داري؟ 
پاسخ داد: چهل سؤال آماده كردم تا از او بپرسم، اگر حق گفت بپذيرم و گرنه ترك كنم. 
گفتم: آيا تو بين حق و باطل را شناخته‌اي؟ در جواب گفت: آري.
گفتم:‌اگر حق و باطل را شناخته‌اي، چه نيازي به امام باقر (عليه‌السلام) داري؟ گفت: با شما كوفيان نمي‌توان حرف زد. در اين هنگام ناگاه امام باقر (عليه‌السلام) كه اطرافش را گروهي از مردم خراسان و ديگران گرفته بود و از مسائل مناسك حج از حضرت مي‌پرسيدند آمدند امام از نزد ما عبور كردند و در مكاني از مسجد نشستند، و آن مرد نيز در كنار امام باقر (عليه‌السلام) نشست. 
ابوحمزه مي‌گويد: من هم نزديك رفتم و در جايي نشتم تا صحبتهاي آن‌ها را بشنوم. پس از آن‌كه امام (عليه‌السلام) پاسخ مردم را داد، متوجه اين مرد شد و فرمودند: « تو كيستي؟»
او عرض كرد: من قتادة بن دعامه از اهالي بصره هستم. 
امام باقر (عليه‌السلام) فرمودند: تو فقيه مردم بصره هستي؟ قتاده گفت: آري. 
امام باقر (عليه‌السلام) به او فرمودند: واي بر تو اي قتاده! خداوند متعال مخلوقاتي را آفريد كه حجت و راهنماي مردم و نمونه‌هاي عالي و استوار و برجسته از نظر علم هستند كه از برگزيدگان خدا قبل از خلقت آسمان‌ها و زمين، و از سايه‌نشينان جانب راست عرش مي‌باشند. ( با بودن چنين افرادي، تو نبايد در مسند فتوا تكيه بزني.) 
قتاده در اين هنگام مدتي طولاني سكوت كرد و سپس گفت: 
«من در كنار فقها و در محضر ابن عباس نشسته‌ام، هيچ‌گاه قلبم در حضور هيچ يك از آن‌ها پر طپش نشده، آن گونه كه اكنون در محضر شما پريشان و پر طپش شده است. »
امام باقر (عليه‌السلام) خطاب به او كردند و فرمودند: واي بر تو! آيا مي‌داني در كجا نشسته‌اي، تو در جايي نشسته‌اي كه: 
« في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والآصال ـ رجال لا تلهيهم تجارة و يا بيع عن ذكرالله و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة؛ اين چراغ پر فروغ (معنويت) در خانه‌هايي قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاي‌ آن را بالا برند ( تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد)؛ خانه‌هايي كه نام خداوند در آنها برده مي‌شود، و صبح و شام در آنها تسبيح او مي‌گويندـ مرداني كه نه تجارت و نه معامله‌اي آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و اداي زكات غافل نمي‌كند. 
تو در چنين مكاني نشسته‌اي و ما داراي چنين امتيازاتي هستيم. 
قتاده با سرافكندگي گفت: سوگند به خدا راست گفتي، خداوند مرا فدايت گرداند، به خدا سوگند اين خانه‌ها خانه‌هاي سنگي و گلي نيست؛ اينك سؤال من اين است كه پنير چه حكمي دارد؟ 
امام باقر (عليه‌السلام) با شنيدن اين سؤال، لبخند زدند و سپس فرمودند: از همه‌ي سوالهايت ( كه چهل سؤال آماده كرده بودي) به همين يك سؤال بازگشتي؟ 
قتاده گفت: هنگامي كه در نزد شما نشستم، همه‌ي آن‌ها از خاطرم رفت، اينك سؤالم اين است كه پنير مايه‌اي كه از مردار گرفته مي‌شود، ( و با آن، پنير درست مي‌كنند) چه حكمي دارد؟ 
امام باقر (عليه‌السلام) پاسخ دادند: استفاده از آن جايز است، زيرا ماده پنير ،‌داراي خون و رگ و استخوان نيست، بلكه از ميان غذاي هضم شده و خون، خارج مي‌شود. پنير مايه همانند تخم مرغي است كه از شكم مرغ مرده بيرون مي‌آيد، آيا تو از اين تخم مرغ مي‌خوري؟ 
قتاده گفت: نه، نمي‌خورم و به كسي امر به خوردن نمي‌كنم. 
امام باقر (عليه‌السلام) فرمودند: چرا؟ قتاده جواب داد: زيرا از مردار خارج شده است. 
امام باقر (عليه‌السلام) از او پرسيدند: اگر از همين تخم مرغ ( در زير پر مرغ مادر) جوجه خارج شود آيا خوردن گوشت آن جوجه را روا مي‌داني؟ قتاده گفت: آري 
پس امام باقر (عليه‌السلام) فرمودند: بنابراين خداوند چنين نيست كه تخم مرغ را ( كه از درون مردار بيرون آمده) بر تو حرام كند ولي جوجه را كه از همان تخم مرغ بيرون آمده بر تو حلال نمايد. پنير مايه مانند همان تخم مرغ است. 
ـ مناظره‌اي ديگر 
امام باقر (عليه‌السلام) يكي از شاگردان به نام «ابوالجارود» را واسطه قرار داد تا مناظره‌ي زير را با منكران پسر بودن حسين و حسين (عليهماالسلام) نسبت به پيامبر (صلي الله عليه و آله) انجام دهد. 
ابوالجارود در محضر امام به ايشان گفتند: بني اميه و پيروانشان اعتقاد به اينكه حسن و حسين (عليهما لسلام) پسران پيامبر (صلي الله عليه و آله) هستند، را انكار مي‌كنند. 
امام باقر (عليه‌السلام) در پاسخ او گفتند: در ردّ آن‌ها، چگونه با آنان مناظره كردي؟ 
ابوالجارود گفت: به آن‌ها گفتم؛ خداوند در قرآن مي‌فرمايد: « وَ مَن ذُرِيَتِهِ داوُد وَ سُلَيمان ... وَ زَكَرِيا وَ يَحيي وَ عيسي ...؛ و از دودمان ابراهيم،‌داود وسليمان ... و زكريا و يحيي و عيسي و ... است. » 
عيسي (عليه‌السلام) كه پدر نداشت، خداوند از طريق مادرش مريم(عليهاالسلام)، او را از فرزندان ابراهيم دانسته است. 
و نيز بر آن‌ها دليل آوردم به آيه‌ي مباهله كه خداوند مي‌فرمايد: « قُل تَعالوُا ند ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم ...؛ بگو بيايد ما فرزندان خود را، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خود را, شما نيز زنان خود را دعوت به مباهله كنيم ... . 
پيامبر (صلي الله عليه و آله) طبق فرمان اين آيه، حسن و حسين (عليهماالسلام) را به عنوان پسران خود براي مباهله با گروه مسيحي آورد. 
امام باقر (عليه‌السلام) فرمودند: آن‌ها چه گفتند؟ 
ابوالجارود گفت: آنها گفتند: گاهي فرزند دختر، فرزند به حساب مي‌آيد ولي نه فرزند صلبي ( كه از نسل او حساب شوند). 
امام باقر (عليه‌السلام) رو به ابوالجارود كردند و گفتند:‌اي ابوالجارود،‌سوگند به خدا آيه‌اي از قرآن مي‌آورم كه از آن فهميده مي‌شود كه حسن و حسين (عليهماالسلام) فرزندان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) از صلب او بودند،‌و جز كافر كسي قدرت انكار آن را ندارد. 
ابوالجارود با شگفتي گفت: آن آيه كدام است؟ 
امام باقر (عليه‌السلام) فرمودند: در قرآن مي‌خوانيم:‌ « حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ ـ ... ـ َحَلاَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ ؛حرام شده است بر شما مادرانتان؛ دخترانتان و خواهران ... و همچنين همسر‌هاي پسرانتان كه از صلب (نسل) شما هستند. 
اي ابوالجارود از منكران بپرس، آيا ازدواج رسول خدا (صلي الله عليه و آله) با همسران حسن و حسين (عليهماالسلام) جايز است؟ اگر در پاسخ گفتند: آري، دروغ مي‌گويند، و اگر گفتند: جايز نيست، ثابت مي‌شود كه سوگند به خدا حسن و حسين (عليهماالسلام) پسران صلبي پيامبرند، و همسران آنها بر آن حضرت حرام نبودند مگر به خاطر پيوند صلبي حسن و حسين (عليهمالسلام) كه با پيامبر (صلي الله عليه و آله) دارند. 
امام باقر عليه‌السلام در شام
يكي از حوادث مهم زندگي پر افتخار پيشواي پنجم، مسافرت آن حضرت به شام مي‌باشد. هشام بن عبدالملك، كه يكي از خلفاي معاصر امام باقر (عليه‌السلام) بود، هميشه از محبوبيت و موقعيت فوق العاده‌ي امام باقر بيمناك بود و چون مي‌دانست پيروان پيشواي پنجم، آن حضرت را امام مي‌دانند، همواره تلاش مي‌كرد مانع گسترش نفوذ معنوي و افزايش پيروان آن حضرت گردد.
در يكي از سال‌ها كه امام باقر (عليه‌السلام) همراه فرزند گرامي خود «جعفر بن محمد(عليهماالسلام)» به زيارت خانه خدا مشرف بود، هشام نيز عازم حج شد. در ايام حج، حضرت صادق (عليه‌السلام) در مجمعي از مسلمانان سخناني در فضليت و امامت اهل بيت (عليهم‌السلام) بيان فرمود كه بلافاصله توسط مأموران به گوش هشام رسيد. هشام، كه پيوسته وجود امام باقر (عليه‌السلام) را خطري براي حكومت خود تلقي مي‌كرد، از اين سخن بشدت تكان خود،‌ولي ـ شايد بنا به ملاحظاتي ـ در اثناي مراسم حج متعرض امام (عليه‌السلام) و فرزند آن حضرت نشد، لكن به محض آنكه به پايتخت خود (دمشق) بازگشت به حاكم مدينه دستور داد امام باقر (عليه‌السلام) و فرزندش جعفر بن محمد را روانه‌ي زندان شام كند. 
امام ناگزير همراه فرزند ارجمند خود مدينه را ترك گفته وارد دمشق شد. هشام براي اينكه عظمت ظاهري خود را به رخ امام بكشد، و ضمناً به خيال خود از مقام آن حضرت بكاهد، سه روز اجازه‌ي ملاقات نداد! شايد هم در اين سه رز در اين فكر بود كه چگونه با امام (عليه‌السلام) روبرو شود و چه طرحي بريزد كه از موقعيت و مقام امام (عليه‌السلام) در انظار مردم كاسته شود؟
مسابقه تير‌اندازي 
اگر دربار حكومت هشام كانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخدانان بود امكان داشت دانشمندان برجسته دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشكيل بدهد؛ ولي از آن‌جا كه دربار خلافت اغلب زمامداران اموي ـ و از آن جمله هشام ـ از وجود چنين دانشمنداني خالي بود و شعرا و داستانسرايان ، هشام به خوبي مي‌دانست اگر از راه مبارزه‌ي علمي وارد شود هيچ يك از درباريان او از عهده‌ي مناظره با امام (عليه‌السلام) بر نخواهد آمد و از اين جهت تصميم گرفت از راه ديگر وارد شود كه به نظرش پيروزي او مسلم بود. 
بنابراين تصميم گرفت يك مسابقه‌ي تير اندازي ترتيب داده و امام (عليه‌السلام) را در آن مسابقه شركت بدهد تا بلكه به واسطه‌ي شكست در مسابقه، امام در نظر مردم كوچك جلوه كند.
به همين جهت پيش از ورود امام (عليه‌السلام) به قصر خلافت، عده‌اي از درباريان را واداشت نشانه‌اي نصب كرده مشغول تيراندازي گردند. امام باقر (عليه‌السلام) وارد مجلس شد و اندكي نشست.
ناگهان هشام رو به حضرت (عليه‌السلام) كرد و چنين گفت: آيا مايليد در مسابقه‌ي تير اندازي شركت نماييد؟ حضرت فرمود: من ديگر پير شده‌ام و وقت تيراندازيم گذشته است، مرا معذور دار. هشام كه خيال مي‌كرد فرصت خوبي به دست آورده و امام باقر (عليه‌السلام) را در دو قدمي شكست قرار داده است، اصرار و پافشاري كرد و وي را سوگند داد و همزمان، به يكي از بزرگان بني اميه اشاره كرد كه تير و كمان خود را به آن حضرت بدهد.
حضرت باقرالعلوم (عليه‌السلام) دست برد و كمان را گرفت و تيري در چله نهاد و نشانه‌گيري كرد و تير را درست به قلب هدف زد! آنگاه تير دوم را به كمان گذاشت و رها كرد واين بار تير در چوبه‌ي تير قبلي نشست و آن را شكافت! تير سوم نيز به تير دوم اصابت كرد و به همين ترتيب نه تير پرتاب نمود كه هركدام به چوبه‌ي قبلي خورد! 
اين عمل شگفت انگيز، حاضران را به شدت تحت تأثير قرار داده و اعجاب و تحسين همه را برانگيخت. هشام كه حساب‌هايش غلط از آب درآمده و نقشه‌اش نقش بر آب شده بود، سخت تحت تأثير قرار گرفت و بي اختيار گفت: آفرين بر تو اي ابا جعفر! تو سرآمد تيراندازان عرب و عجم هستي، چگونه مي‌گفتي پير شده‌ام؟ آن‌گاه سر به زير افكند و لحظه‌اي به فكر فرو رفت.
سپس امام باقر (عليه‌السلام) و فرزند عاليقدرش را در جايگاه مخصوص كنار خود جاي داد و فوق العاده تجليل و احترام كرد و روبه حضرت كرده و گفت: قريش از پرتو وجود تو, شايسته‌ي سروري بر عرب و عجم است، اين تير اندازي را چه كسي به تو ياد داده است و در چه مدتي آن را فراگرفته‌اي؟ امام محمد باقر (عليه‌السلام) فرمودند: مي‌داني كه اهل مدينه به اين كار عادت دارند،‌من نيز در ايام جواني مدتي به اين كار سرگرم بودم ولي بعد آن را رها كردم، امروز چون تو اصرار كردي ناگزير پذيرفتم. 
هشام گفت: آيا جعفر (حضرت امام صادق عليه‌السلام) نيز مانند تو در تيراندازي مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «اكمال دين» و «اتمام نعمت» را كه در آيه‌ي « اليوم اكملت لكم دينكم» آمده است (امامت و ولايت) از يكديگر به ارث مي‌بريم و هرگز زمين از چنين افرادي (حجت) خالي نمي‌ماند. 
مناظره با اسقف مسحيان 
دربار هشام براي ابراز عظمت علمي پيشواي پنجم محيط مساعدي نبود، ولي از حسن اتفاق، پيش از آنكه امام شهر دمشق را ترك گويند، فرصت بسيار مناسبي پيش آمد كه امام براي بيدار ساختن افكار مردم و معرفي عظمت و مقام علمي خود به خوبي از آن استفاده نمود و افكار عمومي شام را منقلب ساخت.
ماجرا از اين قرار بود: هشام دستاويز مهمي براي جسارت بيشتر به پيشگاه امام پنجم (عليه‌السلام) در دست نداشت، ناگزير با مراجعت امام پنجم (عليه‌السلام) به مدينه موافقت كرد. هنگامي كه امام (عليه‌السلام) همراه فرزند گرامي خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهاي ميدان مقابل قصر با جمعيت انبوهي روبرو گرديد كه همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جويا شد. گفتند اينها كشيشان و راهبان مسيحي هستند كه در مجمع بزرگ ساليانه‌ي خود گرد آمده‌اند و طبق برنامه‌ي همه ساله منتظر اسقف بزرگ مي‌باشند تا مشكلات علمي خود را از او بپرسند. امام (عليه‌السلام) به ميان جمعيت تشريف برد به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شركت فرمود. اين خبر به هشام گزارش داده شد. هشام افرادي را مأمور كرد تا در انجمن مزبور شركت نموده از نزديك ناظر جريان باشند. 
طولي نكشيد كه اسقف بزرگ كه فوق‌العاده پير و سالخورده بود، وارد شد و با شكوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهي به جمعيت انداخت، سيماي امام محمد باقر (عليه‌السلام) توجه وي را به خود جلب نمود، روبه‌ امام كرد و پرسيد: 
از ما مسيحيان هستيد يا از مسلمانان؟ امام پاسخ دادند: از مسلمانان.
اسقف پرسيدند: از دانشمندان آنان هستيد يا افراد نادان؟ امام در جواب فرمودند: از افراد نادان نيستم. 
بزرگ مسيحيان سؤال كرد: اول من سؤال كنم يا شما مي‌پرسيد؟ 
حضرت باقرالعلوم (عليه‌السلام) فرمودند: اگر مايليد شما سؤال كنيد. 
اسقف پرسيد: به چه دليل شما مسلمانان ادعا مي‌كنيد كه اهل بهشت غذا مي‌خورند و مي‌آشامند ولي مدفوعي ندارند؟ آيا براي اين موضوع، نمونه و نظير روشني در اين جهان وجود دارد؟ 
حضرت فرمودند: بلي، نمونه‌ي روشن آن در اين جهان جنين است كه در رحم مادر تغذيه مي‌كند ولي مدفوعي ندارد!
كشيش مسيحيان با تعجب پرسيد: عجب! پس شما گفتيد از دانشمندان نيستيد؟! امام فرمودند: من چنين نگفتم،‌بلكه گفتم از نادان نيستم!
اسقف فكري كرد و گفت: سؤال ديگري دارم. به چه دليل عقيده داريد كه ميوه‌ها و نعمتهاي بهشتي كم نمي‌شود و هرچه از آنها مصرف شود،‌باز به چه حال خود باقي بوده كاهش پيدا نمي‌كنند؟ آيا نمونه‌ي روشني از پديده‌هاي اين جهان مي‌توان براي اين موضوع ذكر كرد؟ 
امام فرمودند: آري، نمونه‌ي روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله‌ي چراغي صدها چراغ روشن كنيد, شعله‌ي چراغ اول به جاي خود باقي است و از آن به هيچ وجه كاسته نمي‌شود!...
اسقف هر سؤال مشكلي به نظرش مي‌رسيد، همه را پرسيد و جواب قانع كننده شنيد و چون خود را عاجز يافت، به شدت ناراحت و عصباني شد و گفت: « مردم! دانشمند والا مقامي را كه مراتب اطلاعات و معلومات مذهبي او از من بيشتر است، به اينجا آورده‌ايد تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پيشوايان آنان از ما برتر و داناترند؟! به خدا سوگند ديگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال ديگر زنده ماندم، مرا در ميان خود نخواهيد ديد!» اين را گفت و از جا برخاست و بيرون رفت! 

مناظره‌ي امام باقر (عليه‌السلام) با فرقه‌هاي مذهبي
همان طور كه گفته شد در دوران امامت حضرت باقر (عليه‌السلام) فرقه‌هاي مذهبي و گروه‌هاي سياسي و مذهبي متعددي مانند:‌معتزله، خوارج و مرجئه فعاليت داشتند و امام باقر (عليه‌السلام) همچون سدي استوار در برابر نفوذ عقائد باطل آنان ايستادگي مي‌نمود و طي مناظراتي كه با سران اين گروه‌ها داشت، پايگاه‌هاي فكري و عقيدتي آنان را درهم مي‌كوبيد و سستي عقايدشان را با دلايل روشن ثابت مي‌كرد.
در اين‌جا به عنوان نمونه گفتگوي آن حضرت را با «نافع بن ازرق»، يكي از سران خوارج، از نظر خوانندگان محترم مي‌گذرانيم: روزي «نافع» به حضور امام رسيد و مسايلي از حرام و حلال پرسيد. امام به سؤالات وي پاسخ داد و ضمن گفتگو فرمودند: به اين مارقين (از دين خارج شدگان) بگو: جرا جدايي از اميرمؤمنان (عليه‌السلام) را حلال شمرديد، در صورتي كه قبلاً خون خويش را در كنار او و در راه اطاعت از او نثار مي‌كرديد و ياري او را موجب نزديكي به خدا مي‌دانستيد؟!
امام افزودند:‌آنان خواهند گفت كه او در دين خدا حَكَم قرار داد. به آنان بگو: خداوند در شريعت پيامبر (صلي الله عليه و آله) خود در دو مورد دو نفر را حكم قرار داده است؛ يكي در مورد اختلاف ميان زن و شوهر است كه مي‌فرمايد: 
« و اگر از جدايي و شكاف ميان آنها بيم داشته باشيد، داوري از خانواده‌ي شوهر و داوري از خانواده‌ي زن انتخاب كنيد (تا به كار آنان رسيدگي كنند) اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند،‌خداوند كمك به توافق آنها مي‌كند (زيرا) خداوند دانا و آگاه است». 
ديگر داوري « سعد بن معاذ» است كه پيامبر اسلام او را ميان خود و قبيله‌ي « بني قريظه» حكم قرار داد، و او هم طبق حكم خدا نظر داد. آنگاه امام (عليه‌السلام) افزود: آيا نمي‌دانيد كه اميرمؤمنان(عليه‌السلام) حكميت را به اين شرط پذيرفت كه دو داور بر اساس حكم قرآن داوري كنند و از حدود قرآن تجاوز نكنند و شرط كرد كه اگر بر خلاف قرآن رأي بدهند، مردود خواهد بود؟ وقتي كه به اميرمؤمنان(عليه‌السلام) گفتند: داوري كه خود تعيين كردي بر ضرر تو نظر داد، فرمود:‌من او را داور قرار ندادم، بلكه كتاب خدا را داور قرار دادم. پس چگونه مارقين حكميت قرآن و مردود بودن خلاف قرآن را گمراهي مي‌شمارند، اما بدعت و بهتان خود را گمراهي به حساب نمي‌آورند؟!
«نافع بن ازرق» با شنيدن اين بيانات گفت: به خدا سوگند اين سخنان را نشنيده بودم و نه به ذهنم خطور كرده بود، حق همين است.


ـ ابعاد اجتماعى زندگاني امام محمد باقر (عليه‌السلام) 
پرداختن به نشر آثار و معارف اهل بيت‌ (عليهم‌السلام) مانع از فعاليت‌هاى سياسى حضرت نبود و ايشان در هر فرصتى به افشاگرى و به پرده برداشتن از چهره‌ى ننگين و كشف بنى اميه مى‌پرداختند.
امام، شيعيان خود را از پذيرفتن كوچك ترين مناصب دولتى در دستگاه غاصب و ظالم اموى نهى مى‌كردند.
اساساً سخت گيرى‌هايى كه هشام و ديگر حكام جور بنى اميه نسبت به امام باقر و ساير ائمه (عليهم ‌السلام) روا مى‌داشتند حاكى از افشا گرى آنان وغاصب معرفى كردن دستگاه خلافت در بين مردم مى‌بود.
در كنار تمامى اين فعاليت‌هاي علمي و سياسي حضرت, در مسايل اجتماعى نيز الگوى شيعيان خود بودند، بين غلامان خود مشغول به كار و زراعت مى‌شدند و در هواى گرم عرق مى‌ريختند.
ميرزا محمد امامي در « جنات الخلود» مي‌نويسد: « اكثر اوقات از خوف الهي مي‌گريست و صدا به گريه بلند مي‌نمود. متواضع‌ترين خلايق بود. مزارع،‌املاك ، مراعي و غلامان بسيار داشت؛ ولي خود را بر سر املاك رفته، كار مي‌كرد. روزهاي گرم، غلامان زير بغل ايشان را گرفته و به منزل مي‌رساندند. سخي‌ترين مردم بود. هر كس نزد وي مي‌آمد علمش در نزد علم وي چون قطره‌اي بود مقابل دريا. چون جدش اميرمؤمنان علي (عليه‌السلام) چشمه‌هاي حكمت از اطرافش مي‌جوشيد و در نزد جلالت وي، هر جليلي صغير بود.

ـ تلاش در تحصيل معاش 
شيخ مفيد از امام صادق (عليه‌السلام) روايت مي‌كند: « محمد بن منكدر مي‌گفت: گمان نمي‌كردم كه همانند علي بن حسين (عليهماالسلام) بزرگواري، خلفي چون خود به يادگار گذارد؛ آن هنگام كه محمد بن علي (عليهما‌السلام) را ملاقات كردم مي‌خواستم وي را پندي دهم كه ايشان مرا موعظتي فرمودند: اصحابش گفتند: به چه تو را پند داد؟ 
محمد بن منكدر گفت: روزي به سمت يكي از نواحي مدينه در حركت بودم هوا به شدت گرم بود. در ميان راه محمد بن علي (عليهما‌السلام) باقرالعلوم را ديدم. ايشان بر دوش غلامان خود تكيه كرده بود و خرامان خرامان پيش مي رفت. با خو د گفتم: بزرگي از شيوخ قريش، در اين ساعت و چنين حالت، در طلب دينا بيرون شده است؟! بايد كه او را نصيحت نمايم. 
به حضرت سلام كردم و ايشان نفس زنان در حالي كه عرق بر سر و رويشان جاري بود، سلام مرا پاسخ گفتند. گفتم: چرا بايد بزرگي چون شما با چنين حالت در طلب دنيا باشد؟ اگر مرگ به سراغتان بيايد و شما در اين حال باشيد،‌چه مي‌كنيد؟ 
ايشان دست از دوش غلامان برداشتند و فرمودند: به خدا سوگند اگر مرگ در اين حال به سراغم آيد من در حال انجام طاعتي از طاعات الهي بوده‌ام چرا كه خود را از احتياج به تو و مردم بي‌نياز كرده‌ام. زماني از مرگ هراسناكم كه در حال انجام معصيتي از معاصي الهي باشم. 
گفتم: « يرحمك الله» خواستم شما را موعظه نمايم. شما مرا پند و اندرز داديد. 
ـ درسي ديگر ...
نمونه‌اي از درس‌هاي اخلاقي عملي امام، مخالفت آن با خشك مقدسي بود. آن حضرت در مقام علم، با نظر آن دسته كه گمان مي‌كردند ترك كامل نعمت‌هاي دنيوي، ورع اسلامي و زهد است مقابله مي‌كرد.
حكم بن عييبه مي‌گويد: 
« روزي خدمت ابوجعفر(عليه‌السلام) مشرف شدم و او را در خانه‌اي تزيين شده و آراسته يافتم، در حالي كه آن حضرت پيراهن مرطوبي بر تن داشت و روي آن، ملافه‌ي رنگارنگي بر دوش انداخته بودند و رنگ ملحفه در شانه‌شان اثر گذاشته بود. در حال تماشاي خانه و طرز تزيين آن بودم كه آن حضرت مرا مورد خطاب قرار داده و فرمودند: راجع به وضع اتاق چه فكر مي‌كني؟ گفتم:‌حالا كه شما در اين وضعيت قرار گرفته‌ايد، من چه مي‌توانم بگويم، اما بين ما, اين كار براي نوجوانان است.
فرمودند: اي حكم! «زينت‌هايي را كه خدا براي مردم اجازه داده و روزي‌هاي حلال او را چه كسي حرام كرده»؟ اين كه مي‌بيني, از همان قسمي است كه خدا براي مردم حلال فرموده است؛ و اما اين اتاق را كه مي‌بيني اتاق همسر جديدم است كه تازه با او ازدواج كردم. اتاق من هماني است كه مي‌شناسي.

ـ سيره‌ي عبادي امام
هر چند ائمه (عليهم‌السلام) در مقام عبادت و ذكر در راز و نياز با پروردگار بي‌نياز در ديدگان عاشقان اهلبيت روشن و واضح است و تمام زواياي زندگي و هر لحظه در حال عبادت و بندگي حضرت حق بودند ولي،.به بيان پاره‌اي از حالات عبادي آن امام همام مي‌پردازيم تا چراغ هدايتي براي پيروان مكتب ايشان باشد: 
يكي از خدمتكاران حضرت نقل مي‌كند: به همراه امام باقر (عليه‌السلام) براي انجام حج به مسجدالحرام وارد شديم. امام با مشاهده كعبه از خود بي خود شده و با صداي بلند شروع به گريه نمود. 
عرض كردم: مردم به شما نگاه مي‌كنند: اگر ممكن است قدري آهسته‌تر گريه كنيد! 
امام فرمودند: واي تو! صدايم را به گريه بلند مي‌كنم شايد مورد رحمت الهي قرار گيرم و فرداي قيامت رستگار شوم. 
سپس امام (عليه‌السلام) طواف نمودند و پشت مقام به نماز ايستادند. چون نماز ايشان به پايان رسيد جايگاه سجده‌اش از اشك ديدگان, تر شده بود. 
امام صادق (عليه‌السلام) مي فرمايند: هماره ياد خدا بر دل و زبان پدرم جاري بود؛ به گونه‌اي كه وقتي همراه ايشان راه مي‌رفتيم مشغول ذكر خدا بود، در ظاهر با مردم سخن مي‌گفت، ‌ولي اين نيز او را از ياد الهي غافل نمي‌كرد و پيوسته زبانش به گفتن «لا اله الا الله» مترنم بود. 
عبادت و تهجّد حضرت زبانزد خاص و عام بود، امام دائم الذّكر بودند و در هر شب 150 ركعت نماز بجا مى‌آوردند . 
دستگيري از نيازمندان 
شنيده نشده است كه نيازمندي نيازش را به حضرت (عليه‌السلام) اظهار كرده باشد و پاسخ منفي شنيده باشد. امام صادق در اين باره مي‌فرمايند: « هر چه پدرم از لحاظ امكانات مالي نسبت به ساير خويشاوندان در سطح پائين تري قرار داشت و مخارج زندگي وي سنگين تر از بقيه بود ولي هر جمعه به نيازمندان انفاق مي‌كرد و مي‌فرمود: انفاق در روز جمعه ارزش بيشتري دارد، چنانكه روز جمعه بر ساير روزها برتري دارد. 
در اين زمان پر از غفلت و بى‌خبرى نيز، آگاه‌دلان، از خان كرمش بهره‌مند و از بركات و عنايات درگاهش حاجت روا مى‌شوند و دست خالي از درگاهش باز نمي‌گردند. 
گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست؟
ـ حلم و بردباري 
يكي از صفات برجسته پيشوايان شيعه،حلم و شكيبايي آن بزرگواران در برابر كساني است كه تحت تأثير تبليغات سوء طاغوت زمان به ايشان بدبين شده بودند و گاه به ناسزاگويي مي‌پرداختند. 
صبر و خلق نيكوي امام، دل ناسزاگوي كينه جوي را چنان نرم و خام مي‌نمود كه خجل و شرمسار از كردار خويش، شهادت به امامت مي‌داد و هدايت مي‌شد. 
روزي مردي نصراني با امام محمد باقر (عليه‌السلام) روبرو شد و دهان به توهين گشود و گفت: «انت البقر». امام (عليه‌السلام) بدون ناراحتي فرمود: « أنا الباقر». نصراني اين بار به يكي از نزديكان امام (عليه‌ السلام) توهين كرد. حضرت با خونسردي فرمودند: اگر آن چه تو مي‌گويي راست است خداوند وي را بيامرزد و اگر دروغ است، خداوند تو را بيامرزد. 
مرد نصراني كه چنين حلمي را از مردي كه قدرت به نابودي وي به اشارتي داشت, مشاهده نمود نادم و پشيمان از كرده خويش به امام ايمان آورد و مسلمان شد. 
كرامتي از امام باقر (عليه‌السلام)
ابوبصير كه از شاگردان برجسته امام باقر (عليه‌السلام) بود، و هر دو چشمش نابينا شده بود به حضور امام باقر (عليه‌السلام) آمد و چنين گفت: آيا شما وارث پيامبر (صلي الله عليه و آله) هستيد؟امام باقر (عليه‌السلام) فرمودند: بله.
ابوبصير گفت: آيا پيغمبر اسلام وارث پيامبران پيشين بود و هر چه آن‌ها مي‌دانستند مي‌دانست؟ امام باقر (عليه‌السلام) پاسخ دادند:آري. 
ابو بصير پرسيد: بنابراين، آيا شما مي‌توانيد( مانند بعضي از پيامبران) مرده را زنده كنيد، و كور مادرزاد را بينا نماييد، و مبتلا به بيماري پيسي را درمان نماييد؟ امام باقر (عليه‌السلام) فرمودند: آري، مي‌توانم به اذن خدا. 
آن‌گاه امام باقر به ابوبصير فرمود:«جلو بيا». 
ابوبصير مي‌گويد: نزديك رفتم، امام باقر (عليه‌السلام) دست بر چهره و ديده‌ام ماليدند، همان دم خورشيد و آسمان و زمين و خانه‌ها و هرچه در شهر بود همه را ديدم، آن‌گاه به من فرمود: « مي‌خواهي اين گونه باشي و در روز قيامت در سود و زيان با مردم شريك گردي؟ يا آن‌كه به حال اول برگردي و بدون بازداشت به بهشت روي؟» گفتم: مي‌خواهم، همان‌گونه كه بودم برگردم. 
امام باقر (عليه‌السلام) بار ديگر دست بر چشم او كشيد، و چشمان او به حال اول بازگشتند. 
ابوبصير، اين جريان را براي «ابن ابي عمير» يكي از شاگردان ممتاز امام (عليه‌السلام) نقل كرد، ابن ابي عمير گفت: « من گواهي مي‌دهم كه اين حادثه حق و راست است، چنان‌كه روز، حق است.»

همسران و فرزندان امام باقر (عليه‌السلام) 
امام باقر (عليه‌السلام) داراي هفت فرزند (پنج پسر و دو دختر از چهار همسر) بود، به نام‌هاي: 
1ـ امام صادق (عليه‌السلام) 2ـ عبدالله بن محمد ( كه مدرشان « ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابي‌بكر است.) 3ـ ابراهيم 4ـ عبدالله ( مادرشان «ام حكيم» دختر اسيد بن مغيره ثقفي است، اين دو برادر در دوران كودكي از دنيا رفتند.) 5ـ علي 6ـ زينب( كه مادرشان كنيز بود.) 7ـ ام سلمه ( كه مادر او نيز كنيز بود.)

ـ خلفاي عصر امامت امام باقر (عليه‌السلام)
آن حضرت (عليه‌السلام) در طول مدت امامت در مدينه بودند و خلفاي زمان آن بزرگوار به ترتيب عبارتند از: 
1ـ وليد بن عبدالملك؛ كه امامت امام باقر (عليه‌السلام) حدود 5 ماه در عصر خلافت او بود. 
2ـ سليمان بن عبدالملك؛ از سال 66 تا 99؛ چهار سال و دوماه و بنا به گفته‌ي برخي 3 سال از امامت آن حضرت در اين عصر بود. 
3ـ عمر بن عبدالملك؛ از سال 99 تا 101؛ دو سال و پنج ماه از امامت آن بزرگوار با اين عصر مصادف بود. 
4ـ يزيد بن عبدالملك؛ از سال 101 تا 105؛ چهار سال و دوماه از امامت امام باقر (عليه‌السلام) در اين عصر بود.
5ـ هشام بن عبدالملك؛ از سال 105 تا 114 يعني حدود 9 سال بخش آخر امامت امام باقر (عليه‌السلام) كه سرانجام در اين عصر پر خفقان و به دستور وي توسط حاكم مدينه مسموم شد و به شهادت رسيد.

خلفاي مذكور جز عمر بن عبدالعزير، همان روش طاغوتي نياكان خود را ادامه دادند و در ظلم و ستم به خاندان نبوت هيچ باكي نداشتند. 
عمر بن عبدالعزير، اگر چه از نظر عدالت و مردم داراي، سياست خوبي را دنبال كرد و ناسزاگويي به اميرمؤمنان علي (عليه‌السلام) را كه ميراث شوم معاويه بود محو نمود، ولي چون ولايت و حاكميت، مخصوص امامان (عليهم‌السلام) بود و او بدون اجازه آن‌ها، زمام امور را به دست گرفت، غاصب محسوب مي‌شد.
از اين رو از ابوبصير روايت شده كه گفت: روزي من با امام باقر (عليه‌السلام) در مسجد النبي بودم، ناگاه عمر بن عبدالعزيز همراه غلامش وارد مسجد گرديد، امام (عليه‌السلام) فرمود: « به زودي اين شخص، زمام امور حكومت را به دست مي‌گيرد و عدل و داد را آشكار مي‌سازد، و پس از چند سال مي‌ميرد، اهل زمين از مرگ او مي‌گريند، ولي اهل آسمان او را لعن مي‌نمايند». 
به امام (عليه‌السلام) عرض كردم: « اي فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله)! آيا نفرموديد كه او عدل و انصاف را رعايت مي‌كند؟ پس چرا اهل آسمان او را لعن مي‌كنند؟» فرمودند:« يجلس مجلسنا و لا حق له؛ او در جايگاه (رهبري) كه مخصوص ما است مي‌نشيند، با اين كه چنين حقي ندارد.» 
ـ شاگردان مكتب امام محمد باقر (عليه‌السلام)
امام باقر (عليه‌السلام) شاگردان برجسته اي در زمينه‌هاي فقه و حديث و تفسير و ديگر علوم اسلامي تربيت كرد كه هر كدام وزنه‌ي علمي، محدثي بزرگ و مجتهدي عالي مقام به شمار مي‌رفت. شاگردان مكتب امام باقر (عليه‌السلام) سرآمد فقها و محدثان زمان بودند و در ميدان رقابت علمي بر فقها و قضات غير شيعي برتري داشتند. شاگردان آن حضرت در نقل احاديث و زمينه سازي براي يك نهضت عظيم فكري و علمي نقش به سزايي داشتند. 
بسيارى از علماى اهل سنّت از جمله ابوحنيفه روايات زيادى را از ايشان نقل كرده‌اند؛ شيخ طوسى در كتاب رجال خود از 462 نفر از شيوخ و بزرگان نام مى‌برد كه همگى از شاگردان حضرت امام باقر (عليه‌السلام) بودند. 
محمد بن مسلم, زراة بن اعين, ابوبصير, بريد بن معاويه عجلي, جابر بن يزيد جعفي, هشام بن سالم حمران بن اعين, ابان بن تغلب, كيان سجستاني, سدير صيرفي, ابو صباح كناني, عبدالله بن ابي يعفور, ثوير بن فاخته، معروف به « ابو جهم كوفي», ابوالجارود و ... همگي از اقمار نوراني پنجمين ستاره آسمان ولايت و امامت هستند. 
پيشواي ششم شيعيان جهان، حضرت امام صادق (عليه‌السلام) فرموده‌اند:« مكتب‌ ما و احاديث پدرم را چهار نفر زنده كردند:‌زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي. اگر اين‌ها نبودند كسي از تعاليم دين و مكتب پيامبر بهره‌اي نمي‌يافت. اين چند نفر حافظان بودند. آنان، از ميان شيعيان زمان ما، نخستين كساني بودند كه با مكتب ما آشنا شدند و در روز رستاخيز نيز پيش از ديگران به ما خواهند پيوست.»

ـ شرح حال مختصري از برخي شاگردان امام (عليه‌السلام) 
جابر بن يزيد جعفي:

وي مي‌گويد: امام باقر (عليه‌السلام) هفتاد هزار حديث به من آموخت، كه آن همه حديث را به هيچ كس نياموخت. به آن حضرت عرض كردم: « بار سنگين و عظيمي از اسرارتان را بر دوش من نهاده‌ايد، به گونه‌اي كه چه بسا سينه‌ام تاب تحمل آن را ندارد،‌و ظرفيتش لبريز شده و حالتي رواني به من دست مي‌دهد.» 
امام باقر (عليه‌السلام)فرمودند: « هرگاه چنين حالتي به تو دست داد، به صحرا برو و گودالي حفر كن، و سرت را در آن قرار بده و آن گاه بگو: « حدثني محمد بن علي بكذا و كذا؛ امام باقر (عليه‌السلام) برايم اين گونه و آن گونه، نقل حديث كرد». ( وبدين طريق عقده‌ي دلت را خالي كن). 
جابر هرگاه مي‌خواست حديثي را از امام باقر (عليه‌السلام) نقل كند، با تجليل و احترام خاص از آن حضرت ياد مي‌كرد و مي‌گفت: « حدثني وصي الاوصياء و وارث علم الانبياء؛ محمد بن علي بن الحسين؛ وصي اوصيا و وارث علم پيامبران، محمد بن علي بن الحسين (عليهم‌السلام) براي من چنين حديث فرمود». 
امام صادق (عليه‌السلام) فرمودند: « خداوند جابر جعفي را رحمت كند، او با راستي و درستي، حديث ما را نقل مي‌كرد.» 
خود جابر مي‌گويد: « هيجده سال در خدمت سرور انسان‌ها، حضرت محمد بن علي، امام باقر (عليه‌ السلام) بودم و از خرمن پر فيض او خوشه چيني مي‌كردم. هنگام وداع (براي مراجعت به كوفه) تقاضا كردم باز مرا از فيوضاتش بهره‌مند سازد، فرمود: بعد از هيجده سال كسب علم و كمال بس نيست؟ عرض كردم: «آري شما دريايي هستيد كه آبش تمام نمي‌شود و به قعر آن نمي‌توان رسيد.» فرمود: « سلام مرا به شيعيانم برسان،‌و به آن‌ها اعلام كن كه بين ما و خداوند عزوجل خويشاوندي نيست، و به پيشگاه خداوند كسي نزديك نگردد مگر در پرتو اطاعت، اي جابر! كسي كه خدا را اطاعت كند و ما دوست بدارد، او دوست ما خواهد بود، و كسي كه نافرماني خدا كند، دوستي ما به حال او سودي نخواهد بخشيد ...»

ـ ابان بن تغلب و حمران بن اعين
مقام « ابان» در حدي بود كه امام باقر (عليه‌السلام) به او فرمود: « در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوا بده، چرا كه من دوست دارم كه در ميان شيعيانم فردي مانند تو ديده شود. » 
امام صادق (عليه‌السلام) در شأن حمران بن اعين فرمود: « حمران به حقيقت از مؤمنان است و هرگز از ايمان دست بر نمي‌دارد.» 
هم چنين خطاب به او فرمود: « تو در دنيا و آخرت از شيعيان ما هستي.» 
ابن نديم در فهرست خود مي‌نويسد: ابان سه كتاب تأليف نمود. 1ـ كتاب في القرائات 2ـ كتاب في معاني القرآن 3ـ كتاب في اصول الحديث علي مذهب الشيعه. 
زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و ... : روزي امام صادق (عليه‌السلام) از اين چهار نفر شاگرد برجسته‌ي پدرش (زراره، ابوبصير، محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلي) ياد كرد و فرمود: « اين‌ها از كساني هستند كه خداوند در شأنشان فرموده: «‌و السابقون السابقون اولئك المقربون ؛ پيشگامان پيشگامانند، آن‌ها مقربان درگاه خدا مي‌باشند.» 
امام صادق (عليه‌السلام) درباره‌ي زراره فرمود: « رحم الله زرارة بن اعين، لو لا زرارة لا ندرست آثار النبوة و احاديث ابي؛ خدا زراره را بيامرزد،‌اگر او نبود آثار نبوت و احاديث پدرم از بين مي‌رفت.» 
محمد بن مسلم مي‌گويد:« درباره هر چيزي كه دچار ترديد شدم آن را از ابوجعفر (عليه‌السلام) پرسيدم. از آن حضرت سي هزار حديث و از ابوعبدالله (عليه‌السلام) شانزده هزار حديث پرسيدم.» 
محمد بن مسلم علم خود را تنها از طريق امام باقر (عليه‌السلام) و پس از آن بزرگوار از طريق امام صادق (عليه‌السلام) برگرفت. برخي شيعيان، محمد بن مسلم را فقيه‌ترين فرد شيعي دانسته‌اند.

شهادت امام باقر (عليه‌السلام)
امام باقر (عليه‌السلام) با طرح مرموز و مخفيانه‌ي هشام بن عبدالملك، مسموم شده و به شهادت رسيد، ولي زهر دهنده و چگونگي آن به روشني مشخص نيست. 
بعضي مي‌نويسند: ابراهيم بن وليد بن يزيد بن عبدالملك نوه‌ي برادر هشام, آن حضرت را مسموم نمود. 
و به گفته‌ي بعضي زيد بن حسن كه با امام باقر (عليه‌السلام) خصومت داشت، به دستور هشام بن عبدالملك، زهر را بر زين اسب ماليد،‌و اسب را به حضور امام باقر (عليه‌السلام) آورد، و اصرار كرد كه آن حضرت بر آن سوار گردند، آن حضرت ناگزير سوار شدند، و آن زهرا در بدن ايشان اثر كرد، به گونه‌اي كه ران‌هاي امام متورم شد و سه روز بستري گرديدند، و سرانجام به شهادت رسيدند. 
امام صادق (عليه‌السلام) مي‌گويند: آخرين روز عمر پدرم امام باقر (عليه‌السلام) بود، وصيت‌هاي خود را فردمودند،‌به ايشان عرض كردم: « پدر جان از آن روز كه بستري شده‌اي هيچ‌گاه شما را مثل امروز سالم‌تر نديدم، و هيچ‌گونه نشانه‌ي مرگ از چهره‌ي شما ديده نمي‌شود.» فرمودند: «پسرم! آيا صداي پدرم علي بن الحسين (عليه‌السلام)را نشنيدي كه از پشت ديوار مرا طلبيد و فرمود:« يا محمد! تعال عجّل؛ اي محمد! به سوي ما بيا و شتاب كن.» 
شب شهادت امام باقر (عليه‌السلام) فرا رسيد، امام صادق (عليه‌السلام) به اطاق پدرشان امام باقر (عليه‌السلام) آمدند، ديد در حال مناجات با خدا هستند، با دست اشاره كردند كه ساعتي بعد بيا، ( تا مناجاتشان تمام شود) پس از ساعتي امام صادق (عليه‌السلام) به بالين پدر آمدند،‌امام باقر (عليه‌السلام) فرمودند: «امشب آخرين شب عمر من است، هم اكنون پدرم امام سجاد (عليه‌السلام) آمد شربتي گوارا آورد و فرمود: پسرم! از اين شربت بنوش، كه خداوند وعده داده همين امشب روحت را قبض كند.» 
به اين ترتيب آن امام بزرگوار شربت گواراي شهادت را نوشيد و شكوهمندانه به ديدار محبوب پيوست.


ده گفتار گوهر بار از امام باقر (عليه‌السلام) 
1ـ «سوگند به خدا شيعه ما نيست، مگر كسي كه پرهيزگار بوده و از خدا اطاعت كند.» 
2ـ «از تنبلي و كم حوصلگي بپرهيز، كه اين دو كليد هر شري است،‌كسي كه تنبلي كند،‌هيچ حقي را نمي‌پردازد، و آدم كم حوصله، در راه حق ثابت و استوار نمي‌ماند.» 
3ـ «سامان يافتن شؤون همه معاش زندگي و معاشرتها همچون پري پيمانه است: كه دو سوم آن بر اساس هوشياري و زيركي است و يك سوم ديگرش بر اساس چشم پوشي و گذشت است.» 
4ـ «شگفتا از متكبري كه به خود مي‌نازد، با اينكه از نطفه آفريده شده، سپس مرداري گنديده شود، و در اين ميان نمي‌داند كه با او چه خواهد شد.» 
5ـ «خداوند متعال براي بدي، قفلهايي قرار داده، و كليدهاي آنها را شراب قرار داده است، و دروغ بدتر از شراب است.» 
6ـ« بد بنده‌اي است آن بنده‌اي كه دو رو و دو زبان است. در حضور برادر دينيش، او را مي‌ستايد ( و در تعريف او از حد مي‌گذراند) و در غياب او، گوشت او را ( به غيبت كردن) بخورد، اگر آن برادر ديني ثروتمند شود بر او حسد نمايد، و اگر گرفتار شود، دست از ياري او بردارد.» 
7ـ «سه خصلت است كه هر كس داراي آن باشد ايمان به خدا را كامل نموده است: اول, هرگاه خشنود و شاد شد، خشنودي و شادي او را در باطل وارد نكند دوم, هرگاه خشمگين شد، خشمش او را از مرز حق بيرو نبرد سوم, و هرگاه قدرتمند شد، قدرتش دست او را به چيزي كه حق او نيست دراز ننمايد.» 
8ـ « دانشمندي كه مردم از علم او بهره‌مند شوند از هفتاد هزار عابد، برتر است. »

9ـ شخصي از خوارج، از امام باقر (عليه‌السلام) پرسيد: « چه چيزي را مي‌پرستي؟» فرمود:« خدا را». او پرسيد:« آيا خدا را ديده‌اي» امام باقر (عليه‌السلام) فرمود: 
«آري ديده‌ام، چشم‌ها او را هرگز آشكارا نمي‌بينند، اما قلب‌ها او را با نيروي حقيقت ايمان‌، درك مي‌كنند،او با تشبيه شناخته نشود، و با نيروهاي سي درك نگردد، بلكه با نشانه‌ها و راه‌هاي خداشناسي، توصيف و شناخته شود، او در حكم خود ظلم نمي‌كند، اين است آن معبود يكتا و بي‌همتا. »
سؤال كننده آن‌چنان تحت تأثير بيان شيواي امام باقر (عليه‌السلام) قرار گرفت كه هنگام خداحافظي گفت: «خدا آگاهتر است كه مقام رسالتش را در وجود چه كسي قرار دهد.» 
10ـ «به ولايت و دوستي ما جز از راه انجام عمل نيك و پرهيزگاري نمي‌توان رسيد.»

 

تشکرات از این پست
nazaninfatemeh
دسترسی سریع به انجمن ها