0

ماجراي عاشق شدن شمس به كيميا خاتون ( و غيبت به يكباره شمس ) - 1

 
m_salehy
m_salehy
کاربر طلایی2
تاریخ عضویت : آبان 1388 
تعداد پست ها : 443
محل سکونت : اصفهان

ماجراي عاشق شدن شمس به كيميا خاتون ( و غيبت به يكباره شمس ) - 1
شنبه 8 اسفند 1394  7:51 AM

دکتر «عبد‌الحسين زرين‌کوب» در بخش «غيبت بي‌بازگشت» از كتاب « پله‌پله تا ملاقات خدا » كه در سال 1377 خورشيدي منتشر شده‌است ، در مورد «کيميا خاتون» چنين آورده ‌است
           
«در گذر شتاب‌آلود و پرهيجان اين سال‌ها بود که «گوهرخاتون» زوجه‌ي «مولانا» درگذشت ( ح640) و او چندي بعد خود را به «تجديد فراش» ناچار يافت.

«کراخاتون» قونوي که از شوهر سابق خود «شاه محمد»، فرزندي به نام «شمس‌الدين يحيي» نيز داشت، زوجه‌ي جديد «مولانا» بود که در اندک مدت توانست به خانه‌ي خاموشي‌زده‌ي خداوندگار، دوباره روشني و گرمي انس و محبت ببخشيد.

دختري هم که پرورده‌ي او بود، و ظاهراً او را نيز از شوهر سابق داشت در همين ايام با او به حرم «مولانا» وارد شد . و به‌زودي علاقه‌ي پسر کوچک «مولانا»، «علاء‌الدين محمد» را به خود جلب کرد.

اين دختر «کيميا خاتون» نام داشت و علاقه‌اي که «علاء‌الدين» به او پيدا کرد، معصومانه و ناشي از توافق در سن و در احوال روحي بود.

با آن‌که اين علاقه از هر شائبه‌اي منزه بود، در داخل خانواده و در بين زنان حرم تصور يک وصلت آينده را هم بين آنها ظاهراً القا کرد.

اما اشتغال «علاء‌الدين» به درس و هيبت و حرمت «مولانا» در خانه، مانع از آن شد که چيزي از اين مقوله در آن ايام به گوش وي برسد.

دل ‌مشغولي‌هاي «مولانا» در خارج از خانه، او را از آن‌چه در داخل خانه از اين‌گونه پچ‌و‌پچ‌هاي بيخ‌گوشي زنانه نقل مي‌شد، برکنار نگه‌مي‌داشت...» (دکتر زرين‌کوب، کتاب «پله‌پله تا ملاقات خدا» صفحه 100)

در اثناي اين احوال، مرد تبريزي به «کيميا خاتون» که پرورده‌ي حرم «مولانا» و هم‌مقيم حرمسراي وي بود علاقه پيدا کرد و معلوم شد اولياي حق هم ، از اسارت در دام عشق جسماني در امان نمي‌مانند.

«شمس» که همه‌ي عمر از هر دامي گريخته بود، به هيچ تعلقي سر فرود نياورده بود، حتي از توفان شور و هيجان روحاني «مولانا» خود را کنار گرفته بود، بالاخره به عشق اين دختر «جميله‌ي عفيفه» پايبند شد.

پيرمرد ، سال‌هاي شصت را پشت سر گذاشته بود، مدت‌ها در آفاق عالم گشته بود و هرگونه تجربه آموخته بود و تا اين هنگام فکر تأهل و انديشه‌ي ترک تجرد به خاطرش رسوخ نيافته بود.

تا اين هنگام در هر آن‌چه به تعلقات جهاني مربوط مي‌شد نداي دروني، او را از هرگونه پايبندي برحذر داشته بود.

ليکن کيست که گه‌گاه رهائي از خود را که هر تعلقي بدان گره مي‌خورد، در عشق که لازمه‌ي آن نفي خودي است، جستجو نکند؟

اما «کيميا» که «شمس» در داخل حرم «مولانا» با او برخورد کرده بود، سراسر وجود او را تسخير کرده بود و عشق او که «صنم گريزپاي» مولانا را در کمند آورده بود چنان شوري داشت که پيرمرد را حتي به فکر تأهل هم انداخته بود.

«کيميا خاتون» براي «شمس» که همه‌ي عمر، مجرد زيسته بود و اشتغال دايم به سير و سفر، او را از فکر تأهل دور نگه‌داشته بود، يک رؤياي زنده يا يک تجربه‌ي روحاني در سلوک کمال به‌نظر مي‌رسيد.

تجسم تجربه‌اي بود که جسم را هم در کنار روح ارضا مي‌کرد و فکر ازدواج با او ، در وي تا حدي نيز متابعت از سيره‌ي پيامبر بود و لاجرم مانع از سير در مراتب کمال روحاني به نظر نمي‌آمد.

اگر خود «شمس» به‌رغم آن بي‌تعلقي که در تمام عمر شيمه‌ي او بود انديشه‌ي اين تأهل را در سر نپرورده بود، در محيط خانه‌ي «مولانا» با وجود غلبه‌اي که او بر احوال «مولانا» داشت، هيچ‌کس نمي‌توانست او را بدين کار الزام يا حتي تشويق کند. اما وقتي پيشنهاد اين ازدواج در حرم «مولانا» مطرح گشت، بي‌درنگ مورد قبول گشت.

با اين حال انعکاس خبر، هم در داخل خانه ناخرسندي «علاء‌الدين محمد» را که گوشه‌ي چشمي به اين دختر داشت تحريک کرد و هم در خارج خانه، غيرت و ناخرسندي بلفضولان را که پيرمرد تبريزي به نظر آنها «کفو» دختر نمي‌آمد، برانگيخت.

اما «شمس» به صحبت «کيميا» خو کرده بود و اين بار خشم و تهديد مخالفان، ديگر او را به ترک «قونيه» وادار نمي‌کرد.
***
ادامه دارد :

محمد صالحي
 

ادامه دارد :

تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها